مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
به هرجهت، مجموعه اين ارتباطات موجب شده بود كه من، اگر نگويم به طور استدلالي جريان كسروي را فهميده بودم، به طور اعتقادي، كسروي برايم يك موجود بدي بود؛ چون توي خانه ما اين حرفها بود، من خود به خود با نام مخالفين كسروي آشنايي داشتم. روزنامهها ميآمد منزل ما، روزنامههاي متفاوت، حتّي روزنامه مردم ارگان حزب توده. روحيه كنجكاو من هم كه آن روزها آشنا با اينگونه مسائل نبودم، ايجاب ميكرد كه من روزنامهها را، تيترهاي آنها را، بخوانم. روزنامه حزب ايران ميآمد، روزنامه اراده ملّي ميآمد. منتها من آن سواد را نداشتم كه از آنها چيزي بفهمم. تيترها برايم مهم بود. يك روز تيتري ديدم در يكي از روزنامهها ــ فوقالعاده هم بود كه منتشر شده بود، به نظرم ميآيد، روزنامه مردم ارگان حزب توده بود ــ نوشته بود: «مضروب شدن احمد كسروي» و «هوچيگريهاي نواب صفوي در پايتخت». عكسي از نواب انداخته بود و نوشته بود: «سيد روحاني». مضمون مقاله اين بود: احمد كسروي در چهارراه حشمتالدوله تهران، وقتي كه از باهماد آزادگان بيرون ميآمد، به وسيله طلبه جواني كه عمّامه مشكي به سر داشت، مضروب شد و به بيمارستان رفت. اين شخص، اسمش نواب صفوي است. در حالي كه اسمش سيد مجتبي ميرلوحي بوده است، خودش را نواب صفوي معرفي كرده بود.
خوب، اين براي من جالب بود. آن روزي كه كسروي در تهران مضروب شد، در خانه ما همه خوشحال بوديم. خوب، اين چيزها روي يك بچه هشت ساله اثر ميگذارد. همه خانواده خوشحال بودند كه كسروي مضروب شده و به نظرشان ميآمد اين غائله تمام شده است.
پدرم، همانطور كه گفتم، نشريه تذكرات ديانتي را منتشر ميكرد. وقتي ميخواست صفحات را آماده كند آنها را به خانه ميآورد. آن موقع دستگاههاي چاپ اينجوري خودشان دستگاه تازني نداشتند يا اگر داشتند، قيمتش بالا بود. پدرم ميخواست آن را مثل جلد وزيري چاپ كند. يادم هست نوشتهها را ميآورد خانه، صدتا به قول مشهديها سه تن آباد، به قول ما يك قران دهشاهي ميداد، ما تا ميكرديم و پول توجيبيمان از اين راه تأمين ميشد. وقتي اينها را تا ميكرديم، تيترهايش را ميخوانديم. خود اين تيترها روي ما اثر ميگذاشت. خود خواندن اين تيترها، براي ما چيز جالبي بود كه من همانجا ميخواندم. ميدانيد گاهي آدم حس كنجكاويش تحريك ميشود كه مطلب را بخواند. درست است كه من هشت ساله بودم اما فارسي را در هشت سالگي خوب ميخواندم؛ يعني ميتوانستم فارسي را بخوانم. واژهها هم برايم آشنا بود؛ چون در درس تفسير پدرم زياد شركت كرده بودم.