ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» تاريخ شفاهي » اهداف نواب صفوي از شرکت در مؤتمر اسلامي قدس

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

اهداف نواب صفوي از شرکت در مؤتمر اسلامي قدس 

مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي

 

شايد بدانيد که خود من در آبان ماه سال 1332 از زندان آزاد شدم و شهيد نواب صفوي هم در آبان ماه در تهران بودند. به گمان من يک اشتباه زماني در اينجا پيش آمده و آن اين است که نواب صفوي بايد در بهمن ماه راهي کشورهاي عراق، اردن، سوريه، لبنان و مصر شده باشد. البته آن روز بيت‏المقدس، که امروز در تصرف رژيم صهيونيستي است، به دو قسمت يهودي‏نشين و مسلمان‏نشين تقسيم شده بود. در قسمت مسلمان‏نشين آن، شاه‏حسين سلطنت مي‏کرد. او فرزند ملک حسين طلال بود و پدربزرگش ملک عبدالله به خاطر ابراز تمايل به گفت و گو با رژيم صهيونيستي به دست يک فلسطيني ترور شده بود و پدر شاه حسين به سلطنت جلوس کرده بود و چون مطابق ميل انگليسيها عمل نکرده بود، به عنوان اينکه قدرت اداره کشور را ندارد، از کار برکنار و به ترکيه تبعيد شد و به جايش شاه حسين به تخت سلطنت نشست. فرماندهي نيروهاي عرب را در آن موقع شخصي به نام گلوپ پاشا در اردن دراختيار داشت.

 

اصل قضيه اين بود که اخوان‌المسلمين تصميم گرفته بودند در شهر قدس کنفرانس يا مؤتمري از نمايندگان ملتهاي مسلمان براي نجات فلسطين اشغالي تشکيل بدهند.
 
من نامه‏هايي را که از نواب صفوي به يادگار مانده بود داشتم. دعوتنامه‏ها از مرحوم دکتر سعيد رمضان بود که داماد شيخ حسن‏البنّاء، رهبر اوليه اخوان‏المسلمين، بود و همين‏طور نامه مرحوم سيد قطب بود که من اين دو تا دعوتنامه را داشتم. متأسفانه نمي‏دانم چه کسي از من گرفت. به هرجهت، اين دعوتنامه‏ها، تا آنجا يادم هست، بعد از آذرماه به تهران رسيده، در شهريور ماه نبوده است. سفر هم هزينه داشت. خود نواب صفوي مي‏خواست برود، همراهش هم بايد يک نفر مي‏بود. برآورد هزينه‏اي که کرده بودند، تقريبا هشت‏هزار تومان بود و اين هشت هزار تومان براي نواب صفوي مقدور نبود. به همين جهت، در جلساتي که در شبهاي شنبه تشکيل مي‏شد، مرحوم سيدعبدالحسين واحدي از فدائيان اسلام دعوت کرد، هر کس به اندازه وسعش پنج تومان، ده تومان، بيست تومان بدهد تا اين پول جمع بشود و اين پول جمع شد. گذرنامه اين سفر نواب صفوي را، که دست من بود داده‏ام به مرکز اسناد انقلاب اسلامي؛ آنجا نگهداري مي‏شود. با اينکه نام خانوادگي نواب صفوي، ميرلوحي بود، گذرنامه به نام سيد مجتبي نواب صفوي گرفته شده است. مقامات گذرنامه ايران، به علت وحشتي که داشتند، هر اسمي که فدائيان اسلام دادند به همان اسم گذرنامه صادر کردند.
 
نواب قرار بود همراه با خليل طهماسبي و من به اين سفر برود. گمان مي‏کنم گذرنامه خليل طهماسبي صادر شد، شايد گذرنامه من هم صادر شد؛ امّا هيچ‏يک از کشورهاي عربي ويزاي ورود به ما دو نفر نداد. من مشهد بودم و برادران براي من گذرنامه گرفته بودند. به همين جهت، نه طهماسبي به همراه نواب صفوي رفت، نه من؛ بلکه مرحوم حاج اسماعيل صرافان که در سرچشمه تهران مغازه گيوه‏فروشي داشت همراه نواب صفوي رفت. شايد عکسهايي هم از اين سفر موجود باشد. هزينه اين سفر را در جلسات فدائيان اسلام به طور سهم از بچه‏ها گرفتند. از فدائيان اسلام گرفتند. تا آنجا که يادم هست، آقاي فلسفي دويست تومان و مرحوم حاج انصاري واعظ قم هم دويست تومان داده بود. مرحوم نواب صفوي اول مي‏خواست نماينده به اين مؤتمر بفرستد، خودش نرود. اما او چون مقلد مرحوم آيت‏الله سيد صدرالدين صدر، پدر امام موسي صدر و آقا رضا صدر در قم بود، در ملاقاتي که با مرحوم آيت‏الله صدر کرد، وي تکليف کرد که خود نواب صفوي اين سفر را برود. ما ابتدا فکر نمي‏کرديم اين سفر اين‏طور جنجال‏آفرين باشد؛ فکر مي‏کرديم، مثل همه مؤتمرها، نواب صفوي هم به عنوان يک شخصيت مذهبي در يک مؤتمر اسلامي شرکت مي‏کند. محل مؤتمر هم محدود به بيت‏المقدس است و چند تا روزنامه و چند خبرگزاري خبر را منتشر مي‏کنند و قضيه تمام مي‏شود.
 
اما، حضور نواب صفوي در مؤتمر اسلامي اواخر سال 1332 موجب شد که تمام دوربينهاي عکاسان و تلويزيونهاي آن روز، که منحصرا به آمريکا و انگليس و فرانسه مربوط مي‏شد، روي اين مؤتمر اسلامي زوم بشود.
 
نواب صفوي، در حقيقت، به مؤتمر اسلامي يک چهره جداگانه‏اي داد؛ مؤتمر را فعال کرد. البته، ديگران هم بودند: احمد سوکارنو رئيس‌جمهور اسبق اندونزي، سيد قطب و خواهرش و دکتر سعيد رمضان و استاد حسن الخضيبي که از مصر آمده بودند، محمّد محمود صواف دبير اخوان‏المسلمين عراق و همچنين الحسيني مفتي اعظم فلسطينيها حضور داشتند. شخصيتهاي زيادي آمده بودند. از ايران هم مرحوم آميرزا خليل کمره‏اي شرکت کرده بودند. هيچ‏کدام از اينها از نظر خبرگزاريها چهره نشدند؛ فقط نواب صفوي چهره شد. نواب وقتي وارد عراق مي‏شود، مرحوم آيت‏الله صدر، از خويشان همين آيت‏الله صدر، از او استقبال مي‏کند. به نجف که مي‏رود، مهمان آيت‏الله ‏العظمي سيد ابراهيم ميلاني مي‏شود و از آنجا به سوريه و به اردن مي‏رود.
 
در سوريه، کودتايي انجام گرفته بوده. سرهنگ اديب شيشکلي رئيس جمهور سوريه بوده. در آنجا نواب با او گفت و گو مي‏کند؛ به او مي‏گويد که به اين حکومت غرّه نشو. بعدا شيشکلي هم در کودتايي سقوط مي‏کند.
 
به هر جهت، نواب از آنجا عازم شهر قدس مي‏شود و در جلسات مؤتمر شرکت مي‏کند. مسائلي در مؤتمر پيش مي‏آيد که من به دوتا از آنها در اينجا اشاره مي‏کنم. مسئله اول اين بوده که مرحوم نواب صفوي احساس مي‏کند که سايه ناسيوناليسم عرب بر سر مؤتمر افتاده است. با اينکه اسمش مؤتمر اسلامي است و اغلب رهبران مسلمان در آن شرکت کرده‏اند و اکثر رهبران اخوان المسلمين مخصوصا از سوريه، عراق، لبنان و مصر در آن حضور دارند؛ امّا از حمله رژيم صهيونيستي به سرزمين عربي و نه سرزمين اسلامي فلسطين بحث مي‏شود. مرحوم نواب صفوي مي‏گويد: من احساس کردم که، به نوعي، مليّت و قوميّت حاکم بر انديشه‏هاي مؤتمر است. مرتّبا، هر سخنراني که مي‏رود سخنراني مي‏کند، سخن از سرزمين عربي فلسطين است. خودش مي‏گفت که من دو رکعت نماز خواندم، از خدا خواستم که مرا در رسالتم پيروز کند. نوبت من که رسيد، رفتم پشت تريبون. مطلب را اين‏گونه آغاز کردم که:
عرب سابقه تاريخي چنداني ندارد. عرب گذشته افتخارآميزي ندارد. افتخار به عربيّت، افتخاري موهوم و پوچ است. امّا، اگر قرار باشد افتخار به عربيّت باشد، من سيدم، از سلاله پيغمبرم و فرزند بهترين مرد عرب هستم و اگر شما از عرب، پيغمبر را بگيريد، چيزي ديگر براي عرب باقي نمي‏ماند. قومي بدوي غيرمعقول و غيرمعمول در دنيا معرفي مي‏شود. اين قرآن و پيغمبر است که به عرب هويت و شخصيت داده است. امّا، همين عربي که همه افتخاراتش تبلور در وجود پيغمبر پيدا مي‏کند، خود اين پيغمبر در کتابش آمده: انّا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا، انّ اکرمکم عندالله  اتقيکم1. گرامي‏ترين شما با تقواترين شماست.
 
ما در اينجا به نام عربيّت جمع نشده‏ايم. در اينجا به نام اسلاميّت جمع شده‏ايم. من، به سيادتم افتخار مي‏کنم، امّا، نه به عربيتم. سرزمين عربي فلسطين درست نيست، سرزمين اسلامي فلسطين درست است. شعار را جهان شمولش بکنيد؛ محدود به يک زبان و يک محدوده جغرافيايي نکنيد.
 
به همين جهت، با اينکه مؤتمر مي‏خواست تصويب کند که حمله رژيم صهيونيستي به سرزمين عربي فلسطين است، تصويب کرد به سرزمين اسلامي فلسطين است. بن گوريون هم در يکي از سخنرانيهايش گفته بود که اين مرد حربي، اين مرد جنگ طلب، آمده بود که آرامش موجود مرزهاي ما را به هم بريزد. علتش هم اين بود که مفتي سوريه يک وقتي به من گفت: بعد از صد ساله اول اسلام، شهيدي به عظمت نواب صفوي نيامده است. گفتم: چطور؟ گفت: پدر من مفتي بود. من همراه پدرم، آن روزها، در مؤتمر شرکت کردم. يک روز از روزهايي که ما ــ اعضاي مؤتمر را ــ برده بودند که شهر قدس را ــ که نيمي‏اش دست اردن بود و خرابيهاي ناشي از جنگ را ببينيم. چهل نفر از اعضاي مؤتمر با هم بودند. از جمله احمد سوکارنو، سيد قطب، استاد حسن‏الهذيبي و محمّد محمود صواف بود. خوب، سربازان رژيم صهيونيستي که شهر را به دو قسمت کرده بودند، يک قسمت را سيم خاردار کشيده بودند، در پشت سيم خاردارها، انگشتهايشان روي ماشه‏هاي مسلسل بود و آماده بودند که کسي از اين مرز تعيين شده عبور نکند. نواب صفوي ديد يک مسجدي متروکه در سرزمين اشغالي شهر قدس وجود دارد که طبعا يهوديها متروکه‏اش کرده بودند. نواب صفوي پريد روي قطعه سنگي که آنجا بود و گفت: چه کسي آماده است برويم در اين مسجد نماز بخوانيم؟ به قدري با هيجان و با زبان عربي صحبت کرد که همه گفتند: برويم. همه آن چهل نفر راه افتادند، رفتند در آن مسجد، وضو گرفتند، دو رکعت نماز تحيّت خواندند و برگشتند.
 
اولين کسي که بعد از برگشتش خيلي متعجب به نظر مي‏رسيد، احمد سوکارنو، رئيس جمهور اندونزي، بود. گفت: اين بچه پيغمبر مي‏خواست همه ما را به کشتن بدهد. اگر يک سرباز رژيم اشغالگر، اشتباها، ماشه اسلحه را مي‏چکاند که همه ما کشته شده بوديم. مرحوم نواب صفوي گفته بود: بله، من نظرم همين بود. ملتهاي مسلمان، درباره فلسطين خيلي بي‏تفاوت شده‏اند و آمادگي رزميشان را از دست داده‏اند. ما نماينده دولتهاي مسلمان نيستيم، ما نماينده ملتهاي مسلمان هستيم. من دلم مي‏خواست سرباز رژيم صهيونيستي ماشه را بچکاند و همه ما شهيد شويم؛ شايد ملتهاي مسلمان، براي نجات فلسطين، يک تکاني بخورند.
 
خوب، اين خودش يک حماسه است. نواب صفوي مي‏گفت که سيد قطب چند بار به من گفت: انت هنا، انت هنا، تو در قلب مني. مقالات خوبي در مجله رسمي جمعيت اخوهًْ‌الاسلاميه، که در بغداد منتشر مي‏شد و شعبه‏اي از اخوان‏المسلمين بود به چاپ مي‏رسيد. استاد محمود صوّاف سردبير مجله بود، آن روزها شماره‏اي از آن مجله را براي ما آورده بودند که سخنان مرحوم نواب صفوي در آن چاپ شده بود. متأسفانه، آن مجله امروز در دسترس نيست.
 
در آخرين روزهاي مؤتمر، قرار مي‏شود اعضاي مؤتمر با شاه حسين ملاقاتي داشته باشند. عکس اين ملاقات را در مجله مصري آخرالساعه (سال 1332ش/ 1953م) چاپ کردند. در اين عکس، شاه حسين خبردار جلوي نواب صفوي ايستاده. نواب صفوي به محض اينکه پيش شاه حسين مي‏رسد، مي‏گويد: من به ديدن هيچ پادشاهي نرفته‏ام و از ديدن پادشاهان متنفرم؛ امّا، چون تو سيد هستي و سلاله پيغمبري، پسر عموي من هستي؛ با قرآن تفأل کردم، خوب آمد به ديدنت بيايم و نصيحتت کنم. بعد رو مي‏کند به اطرافيان ملک حسين مي‏گويد:
 
     «اين دغل دوستان که مي‏بيني          مگسان‏اند گرد شيريني»
 
و بعد آيه «واعدّوالهم مَا اسْتَطَعتُم مِنْ قُوّهًْ‌»2 را برايش مي‏خواند و بعد مي‏گويد: پسرعمو، با رژيم اشغالگر قدس بجنگ، يک دقيقه از نبرد با اين رژيم غفلت نکن.
 
تا آن روز، نواب صفوي روابطي با جمعيتهاي اسلامي خاورميانه نداشته بود؛ مؤتمر سال 32 موجب شد که او با گروههاي مسلماني که در خاورميانه طرفدار حکومت اسلامي بودند، ملاقاتهايي داشته باشد. در همينجاست که برادران اخوان‏المسلمين از نواب صفوي دعوت به مصر مي‏کنند. علت به مصر رفتن او هم همين بود. در آن زمان هنوز ژنرال نجيب رئيس جمهور بود. عبدالناصر معاون رئيس جمهور و معاون فرمانده کل قوا بود و کودتا در زمان ملک فاروق و به رهبري ژنرال نجيب انجام گرفته بود؛ البته با سازماندهي عبدالناصر. عبدالناصر تنها افسر با نفوذ رجال ثوره (: انقلاب) بود که نجيب هم تحت نفوذ او بود؛ امّا به ظاهر ژنرال محمّد نجيب رئيس جمهور بود. سرگرد صلاح صالح، علي صدري، ذکريا محي‏الدين، انورسادات، ژنرال عامر، عبدالحکيم عامر و چند نفر ديگر از اعضاي ثوره بودند.
 
مؤتمر، با توجه به سخنرانيهاي نواب صفوي در کوي و برزن شهر بيت‏المقدس و اعلام اينکه گلوپ پاشا فرماندهِ نيروهاي اردني، وابسته به انگليس و از افسران سابق عثماني است، موجب شد که، يادم هست، يکي از روزنامه‏هاي اردن نوشته بود: «يا نواب صفوي، اقتل کلوپ پاشا»: کلوپ پاشا را بکش.
 
نواب صفوي، بعد از مؤتمر، سفري به لبنان کرد. سفر لبنان نواب صفوي جنجال‏آفرين شد؛ چون آن موقع لبنان تقريبا مرکز آزاديخواهي خاورميانه بود. مي‏دانيد که در لبنان، طبق قانون، رئيس جمهورش مسيحي، نخست‏وزيرش مسلمان سني و رئيس مجلس آن شيعه است. در يکي از ديدارهاي نواب با مردم لبنان، شخصي به نام يوسف حنّا که مسيحي و خبرنگار نشريه الحيوهًْ بود، به دست نواب مسلمان شد. داستان مسلمان شدنش در يکي از شماره‏هاي الحيوهًْ چاپ شد. نسخه‏اي از آن را به ايران آورده بودند؛ متأسفانه در يورشي که مأمورين ساواک قبل از انقلاب کردند، اينها را از من گرفتند. در آن شماره يوسف حنّا جريان اسلام آوردن خود را شرح مي‏دهد؛ مي‏گويد: با جمع خبرنگاران در مصاحبه‏اي با رهبر فدائيان اسلام ايران شرکت کرده بودم. يوسف حنّا مي‏گويد که نواب صفوي ابتدا گفت که اسلام غريب است؛ اين همه مسلمان هستند، دو ميليون اسرائيلي مهاجر آمده‏اند سرزمين قدس را تصرف کرده‏اند. از غربت اسلام صحبت کرد و گفت: الاسلام کان غريبا فسيعود کما کان.
 
بعد مقدمه‏اي چيد که استعمار اول هويت ملتهاي مسلمان را مي‏گيرد، بعد به ملتهاي مسلمان تجاوز مي‏کند، غارتشان مي‏کند؛ کل خاورميانه يک هويت اسلامي دارند، نه هويت جغرافيايي يا هويت زباني.
 
بعد از اينکه اين مقدمات را گفت، نتيجه گرفت که ما چون مسلمانيم، ملتهاي خاورميانه هم مسلمان‏اند، قطعا ما حکومت اسلامي تشکيل خواهيم داد، به نبرد رهايي‏بخش سرزمين اسلامي فلسطين ادامه خواهيم داد و قطعا بر استعمار و امپرياليسم پيروز خواهيم شد. از يک يک خبرنگاران تصديق خواست و هر خبرنگاري مي‏گفت: همين‏طور است. اغلب خبرنگارها مي‏گفتند: انشاءالله. به من که رسيد گفتم: سيدنا، متأسفم؛ من مسيحي هستم. گفت: چرا مسيحي هستي؟ مگر شما که در لبنان زندگي مي‏کنيد و با مطبوعات سروکار داريد، مطالعه نکرده‏ايد؟ مگر اين تجاوز آشکاري که از طرف دروغپردازان مسيحي، به حمايت از اسرائيل، به حريم و آزادي ملتها مي‏شود، نمي‏بينيد؟ چرا مسلمان نمي‏شوي؟ يوسف حنّا مي‏گويد من خودم را باختم. چنان اين مرد از بالا بر مجموعه تفکرات من احاطه پيدا کرد که من نتوانستم چيزي بگويم. در يک لحظه گفتم: چه بايد بکنم؟ گفت: مسلمان شو. گفتم: چه بگويم؟ شهادتين را به من ياد داد. من شهادتين را گفتم و مسلمان شدم.
 
بعد، يوسف حنّا در مقاله‏اي نوشت که مردي با جسمي نحيف و روحي بزرگ، در جلسه‏اي که براي آرمان آزادي مصاحبه مي‏کرد، دريچه‏هاي رستگاري را به روي من باز کرد و من مسلمان شدم. مقاله ديگري ديدم در مخالفت با يوسف حنّا که در يکي از مجلات لبنان چاپ شده بود با اين عنوان: «يوسف حنّا کذاب» به اين مضمون که يوسف حنّا دروغ مي‏گويد. به هر جهت، در آنجا از نواب راجع به شاه سؤال مي‏کنند، مي‏گويد: من با سلطنت مخالفم.
 
خوب، در عدم حضور نواب در تهران، براي من و طهماسبي هم قضايايي اتفاق افتاد که داستان مفصلي دارد. مرحوم نواب صفوي هم از لبنان رفت به بغداد، از بغداد رفت کربلا منزل آقا سيدابراهيم ميلاني. چون اخوان‏المسلمين دعوتش کرده بودند به مصر و چون پول هواپيما نداشت، مرحوم آيت‏الله ميلاني يکي از تجار کربلا را خواستند و دستور دادند بليت رفت و برگشت شهيد نواب صفوي را از بغداد به مصر و از مصر به تهران بگيرند. به گمانم، هزينه اين سفر را مرحوم آيت‏الله سيد ابراهيم ميلاني، که آن موقع ساکن کربلا بودند، پرداخت کردند.
 
خود نواب صفوي مي‏گفت: من براي اينکه اديب شيشکلي رئيس جمهوري و ديکتاتور سوريه را تحقير کنم، سرش را گرفتم آوردم نزديک دهانم، توي گوشش به زبان عربي گفتم گول اين اطرافيان را نخور. عکسي هست که ملک حسين جلوي نواب صفوي خبردار ايستاده و نواب صفوي با انگشت سبابه دارد اشاره مي‏کند. اينها عکسها و اسنادش همه هست.
 
به هر جهت، شهيد نواب صفوي در سفر عراق با اخوان‏المسلمين عراق، در سوريه با اخوان‏المسلمين سوريه و سيدالحسيني مفتي اعظم سوريه، در لبنان با مبارزان لبناني، در اردن با اخوان‏المسلمين اردن و در مؤتمر با اخوان‏المسلمين مصر ملاقات کرد. تا آن روز هيچ ارتباطي بين نواب صفوي و اخوان‏المسلمين نبود. ورود شهيد نواب صفوي به مصر، سخنراني او در دانشگاه قاهره، انحلال اخوان‏المسلمين، دستگيري نواب صفوي و بعد پذيرايي استاد حسن الباقوري وزير اوقاف مصر از نواب صفوي مطالبي است که بعداً عرض خواهم کرد.
 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 
1. قرآن مجيد، سوره حجرات، آيه 13 .
2. قرآن مجيد، سوره انفال، آيه 60 .



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org