ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» تاريخ شفاهي » انتقال عبدخدايي از زندان برازجان، به زندان تهران

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

137

پیشینه فرش 

 

 

جریان شناسی سقوط پهلوی
سیر تاریخی ممنوعیت حجاب
پاکسازی و مرمت اسناد تصویری
نجم السلطنه

اخبارNEWS

تازه‌هاي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران در نمايشگاه کتاب تهران |+| سير تاريخي تحريم در کتاب «انديشه تحريم و خودباوري» منتشر مي‌شود ‎ |+|

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

انتقال عبدخدايي از زندان برازجان، به زندان تهران 

مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي

 

بازگشت عبدخدايي از شيراز به برازجان و تحولات دهه چهل

دکتر نجابت، که پزشک معالج چشم من در شيراز بود، حاضر نشد بنويسد که مرا به برازجان ببرند؛ و همين‏طور دکتر بيدل و دکتر رياضي ــ چشم‏پزشکان دانشگاه شيراز ــ هم بااين امر موافقت نکردند. سرهنگ شريعت‏پناهي به سرگرد دکتر پرهيزگار، افسر چشم‏پزشک دستور داد بنويسد که ديگر چشم عبدخدايي نيازي به معالجه ندارد؛ و به اين صورت مرا از شيراز به برازجان برگرداندند.

در زمان برگشت من از برازجان واقعه‏اي که اتفاق افتاد، انتخابات رياست جمهوري آمريکا بود. ژنرال آيزنهاور هشت سالش تمام شده بود؛ جان اف کندي با نيکسن به رقابت پرداختند و جان اف کندي رئيس جمهور شد. شعارهاي رئيس جمهور آمريکا در آن روزها اين بود که تراکتور به جاي تانک. کندي دو کتاب نوشته بود به نامهاي استراتژي صلح و سيماي شجاعان که هر دو کتابش برنده جايزه پوليتزر شده بود. جان کندي جوان از حزب دموکرات به ميدان آمده بود. با تبليغات وسيعي شروع کرد به مبارزه انتخاباتي. شاه ايران چون طرفدار حزب جمهوريخواه بود، ده ميليون دلار، در انتخابات رياست جمهوري آمريکا، براي پيروزي نيکسن پول خرج کرد. او از تغيير و تحول به وجود آمده در آمريکا وحشت داشت، تحولي که در شرف وقوع بود. سفير ايران در آمريکا، زين‏العابدين رهنما بود. او از نويسندگان خوب روزنامه ايران بود و کتاب پيامبر را نوشت که شايد تا حالا سي و چند بار تجديد چاپ شده و همچنين کتاب زندگي امام حسين را تأليف کرد. اعتقادات مذهبي داشت، اما سفير ايران در آمريکا بود. آدم فرهنگي‏اي بود که وارد کارهاي سياسي شده بود. روي کار آمدن کندي موجب تحولاتي در ايران شد. کندي با سياستهاي حزب جمهوريخواه موافق نبود. شعارهايي که داده بود درباره آزادي و همچنين عدم حمايت از ديکتاتورها و نظاميهاي حاکم موجب شد که در ايران تحولي به وجود بيايد.

در اين دوره است که در ايران فضاي باز سياسي به وجود مي‏آيد. فضا کمي باز مي‏شود. دکتر اميني، دکتر اقبال و اعضاي جبهه ملي به ميدان آمدند و شعارها تغيير کرد. شاه مجبور شد آزموده را از دادستاني ارتش بردارد. مقالاتي برضد آزموده در روزنامه‏ها منتشر شد، صحبتهايي راجع به شکنجه‏هايي که در زندانها مي‏شد بر سر زبانها بود. حکيم الهي دو مقاله در روزنامه اطلاعات در مخالفت با سپهبد آزموده نوشت و آزموده جواب داد. اميني صحبتهايي درباره آزادي کرد که من فکر مي‏کنم عواملي از اين قبيل بود که موجب شد که اميني نخست‏وزير بشود. شاه، به نظرم، در پاسخ به تاريخ مي‏نويسد که سفير آمريکا به ديدن من آمد و گفت: نظر آمريکا اين است که اميني نخست‏وزير بشود، و فرمان نخست‏وزيري اميني صادر شد. ارسنجاني وزير کشاورزي شد و زمزمه اصلاحات ارضي بلند شد و محمد درخشش وزير آموزش و پرورش شد. آدمهاي جديدي روي کار آمدند.

اميني به عنوان اينکه مي‏خواهد اقتصاد را سر و ساماني بدهد خروج از کشور را تقريبا محدود کرد. حسن ارسنجاني سخنور و نويسنده خوبي بود. کتابي نوشته بود تحت عنوان حاکميت دولتها که تز دکتريش بود. کتاب جالبي بود. من با نوشته‏هاي ارسنجاني از زماني که مدير روزنامه داريا بود، آشنا بودم. البته، فکر مي‏کنم ارسنجاني هم از اعضاي حزب توده بود که بعدا از آن حزب بيرون آمد. دکتر بقايي جمعيت نگهبانان آزادي را تشکيل داد. تقريبا فضا باز شده بود. آزموده هم عوض شد. مقدمات روي کار آمدن اميني فراهم شد. شخص ديگري هم به جاي آزموده دادستان ارتش شد.
 
بازگشت عبدخدايي از زندان برازجان به زندان تهران و توقف در قم
برادر من در تهران فعاليت کرد تا دادستاني موافقت کند که من با هزينه شخصي به تهران برگردم، يعني در طول سفر، هزينه خودم و ژاندارمها را بدهم. البته از وقايع سياسي آن دوره اطلاع داريد که تيمور بختيار به آمريکا رفت. صحبتهايي بود در اين مورد که کندي با شاه مخالف است و نظرش کنار رفتن شاه به نفع پسرش رضا پهلوي بود که يک بچه يکساله يا شش ماهه بود. چون زمينه تغيير سلطنت به جمهوري هم نبود، آمريکاييها هم نمي‏خواستند سلطنت آن روزها به جمهوري تغيير کند. بالاخره، خود شاه به آمريکا رفت، آستان کاخ سفيد را بوسيد و گفت: آن اقداماتي را که شما مي‏خواهيد، من خودم برايتان انجام مي‏دهم.
 
به همين جهت، بعد از اين قضيه است که بختيار فراري مي‏شود، به بغداد مي‏رود، و تحولاتي پيش مي‏آيد. در اين تحولات، آنچه که براي من پيش آمد، بازگشت به تهران با هزينه شخصي بود؛ و چون من پول نداشتم، برادرم با ارتباطي که با منزل مرحوم آيت‏اللّه شريعتمداري داشت، به ايشان مراجعه مي‏کند و مي‏گويد: دادستاني ارتش تيمسار صدوقي موافقت کرده برادر من با هزينه شخصي، همراه با ژاندارم به تهران برگردد. ايشان هشتصد تومان به برادرم مي‏دهد. برادرم هشتصد تومان را به من حواله داد. من با همان هشتصد تومان ــ که پول زيادي بود آن موقع ــ برگشتم. با هزينه خودم به زندان تهران برگشتم. البته چون هشتصد تومان پول داشتم، مسافرتم طول کشيد. از برازجان به تهران را هشت روز در راه بوديم که دو روزش را در شيراز بودم. دوستان شيرازي ما يعني فدائيان اسلام شيراز، مرحوم دوستدار، عرب، دکتر سلطاني، دکتر سعيدي، که از آن زمان به مرحوم نواب صفوي، علاقه داشتند، اتاقي براي ما در مسافرخانه پاسارگاد گرفتند. البته ما از آن هشتصد تومان در شيراز خرج نکرديم. آقاشيخ صدرالدين حائري توي آن هتل پاسارگاد به ديدن من آمد. بچه‏ها ظهر مي‏آمدند، دور هم ناهار مي‏خورديم. ژاندارمها هم اعتماد کرده بودند؛ اسلحه‏هايشان را گذاشته بودند توي اتاق مسافرخانه، مي‏رفتند شيراز گردش مي‏کردند. ما هم آنجا بوديم؛ دوستان مي‏آمدند همديگر را مي‏ديديم. در آنجا دوستدار، که آن موقع نماينده کيهان بود، مصاحبه‏اي با من کرد. من در همان مصاحبه در مخالفت با پيمان نظامي بغداد حرفهايي زدم که به مصلحت نبود آنها را چاپ کنند. عکسي هم از من گرفت. سال 1343، وقتي که حسنعلي منصور را برادران ما در رابطه با کاپيتولاسيون و تبعيد حضرت امام کشتند، در روزنامه کيهان همان عکسي را که در شيراز از من گرفته شده بود در صفحه اول کيهان چاپ کردند. در کيهان نوشته شده بود: بعد از اينکه فداييان اسلام منصور را زدند، عبدخدايي هم به شيراز رفته بود. به‏طور ضمني هم نوشته بود که اينها هنوز مخالف‏اند.
 
ما چند روزي در شيراز بوديم، دو روز به نظرم. به ژاندارمها گفتم: بليط براي تهران نگيريد، براي قم بگيريد؛ در قم هم يک زيارت حضرت معصومه بکنيم. آمديم قم. اتفاقا آقاي عرب که پسرش اتوبوس داشت، کرايه اتوبوس از ما را هم نگرفت. اينکه مي‏گويم هشتصد تومان، کنار آن هشتصد تومان اين خدمات مجاني دوستان هم بود. آمديم قم پياده شديم. من داشتم با ژاندارمها مي‏رفتم زيارت حضرت معصومه(س) که توي راه حجت‏الاسلام سيد جعفر شبيري را ديدم که از دوستداران فداييان اسلام زمان مرحوم نواب صفوي بود. در پيشانيش هم الان آثار انفجار نارنجک در جريان سيد علي‏اکبر برقعي هست. سلام و عليک کرديم. تعجب کرد. گفتم: بله، از تبعيد دارم برمي‏گردم تا بروم زندان تهران. گفت: عجب! بعد گفت: ناهار با هم باشيم. همينجور که مي‏رفتيم به حرم، حجت‏الاسلام شيخ زين العابدين قرباني را، که حالا امام جمعه لاهيجان هستند، ديديم. ايشان هم از فداييان اسلام قديم بودند. آقاي علي حجتي کرماني، و آقاي سيد هادي خسروشاهي و يکي ديگر از برادرها را هم ديديم. اين آقايان گفتند که براي ناهار مي‏رويم چلوکباب مي‏گيريم توي منزل آقاي شبيري مي‏خوريم و يکي دوساعت هم استراحت مي‏کنيم.
 
ما رفتيم زيارت و آمديم منزل آقاي شبيري؛ اين برادرها هم آمدند. آنجا بود که من از زبان اين دوستان از تحولاتي که در حوزه بعد از ارتحال حضرت آيت‏اللّه بروجردي به وجود آمده بود و، حرکتي که به قول آن روزيها حاج آقاروح‏الله به وجود آورده بود، با خبر شدم. اينها به من گفتند: اوضاع تغيير کرد؛ آن روزي که به زندان رفتي تا امروز که از تبعيد برمي‏گردي، قم خيلي فرق کرده است. قمي که اگر طلبه‏اي به مسائل سياسي مي‏پرداخت، تکفير مي‏شد؛ امروز ديگر طلبه بايد مسائل سياسي را بداند. خوب، از جمله مراجع قم، بعد از آيت‏اللّه بروجردي، آيات عظام شريعتمداري، گلپايگاني و نجفي مرعشي بودند و آيت‏اللّه خميني هنوز سخنرانيهايش شروع نشده بود. هنوز پانزده خرداد پيش نيامده بود؛ اما قم آبستن حوادث بود. در قم، در اين مدتي که من در برازجان بودم، آن‏طور که دوستان ما گفتند، همه ساله در اختفا براي نواب صفوي بزرگداشت گذاشته بودند.
 
همين طلابي که آن روز سطح مي‏خواندند، امروز درس خارج مي‏خوانند، اسفار مي‏خوانند، امروز از شاگردهاي علامه طباطبايي هستند. همان جوانهاي هفت هشت ده سال پيش، امروز دانسته‏ها و خوانده‏هايشان به بار نشسته بود. مقالاتي مي‏نوشتند، مکتب تشيع و مکتب اسلام منتشر مي‏شد. فضاي حوزه باز شده بود، حوزه چهره ديگري پيدا کرده و از نظر فرهنگي جلو آمده بود. اگر در زمان مرحوم نواب صفوي در حوزه طلبه‏اي نبود که زبان خارجه بداند، امروز در حوزه خيلي از طلبه‏ها بودند، از جمله برادرمان خسروشاهي، که زبانهاي خارجه مي‏دانستند، راديوهاي خارجي را گوش مي‏کردند و شايد براي بعضي از مراجع هم ترجمه مي‏کردند. مسائل سياسي و مسائل اجتماعي مطرح شده و کتابهايي مثل بلاهاي اجتماعي قرن ما منتشر شده بود. در مکتب اسلام مقالات سياسي ارزنده‏اي چاپ مي‏شد. مکتب تشيع تحليلهاي خوبي چاپ مي‏کرد. هانري کربن خدمت آقاي طباطبايي رسيده بود، فلسفه باب شده بود، کتاب علامه طباطبايي برنده جايزه کتاب فلسفي شاه آن روز شده بود، کتاب فيلسوف نماهاي آقاي مکارم برنده جايزه شده بود، نويسندگان جديدي که با قلم روز سروکار داشتند ديگر آن واژه‏هاي سخت عربي را به کار نمي‏بردند؛ به صحنه آمده بودند و مقالات روزنامه‏ها را مي‏خواندند. شايد در فکر اين بودند که يک مجله مثل علم و زندگي که خليل ملکي منتشر مي‏کرد انتشار بدهند.
 
مذهب، با يک جهش فرهنگي جديد، در قم ظهور پيدا کرده بود. با توجه به اينکه روحانيون در ماههاي محرم، صفر و رمضان به شهرستانها مي‏رفتند و سخنراني مي‏کردند، من مي‏خواهم بگويم که آن روز متوجه شدم دگرگوني عجيبي در قم به وجود آمده است. حوالي عصر مرحوم حرمي، از برادران فداييان اسلام، که در ترانسپورت قم کار مي‏کرد، براي ديدن ما آمد. بعضي بچه‏هاي قديم قم هم آمدند، ديدارها تازه شد. ژاندارمهاي ما هم کاري به سياست نداشتند. آنها مي‏خواستند چلوکبابي بخورند و پول توجيبي داشته باشند و مرا به حال خودم آزاد گذاشتند. من هم با اين دوستان سرگرم و خوشحال بودم.
    
جايي براي ما رزرو کردند و ما آمديم تهران. آدرسي از برادرم داشتم که توي خيابان خاني‏آباد تهران، خيابان يخچال يک خانه تقريبا 45 متري داشت. با ژاندارمها آمديم آنجا. شب وارد شديم؛ اخوي ما خيلي خوشحال شد. شب زمستاني خيلي سردي بود و مصادف با روز تولد حضرت صاحب‏الزمان(عج). به ژاندارمها گفتم: مرا مي‏خواهيد ببريد زندان تحويل بدهيد يا نه؟ گفتند: نه، دو روز هم مي‏تواني بماني. دو روز در تهران بودم. ژاندارمها اسلحه‏شان را در منزل برادرم گذاشته بودند. براي آنها کت و شلوار عاريه‏اي تهيه شد. کت و شلوار را پوشيدند و رفتند دنبال گشت و گذارشان در تهران. ما را هم در خانه گذاشتند.
 
ما که در خانه بوديم، با دوستان فداييان اسلام سابق تماس گرفتيم؛ به ديدنمان آمدند. خويشانمان آمدند. شب رفتيم تهران را گشتيم. در تهران هم معلوم بود فضا تغيير کرده و تحولاتي در شرف انجام است. آقايان روحانيون شروع به انتقاد کرده بودند. تولد حضرت صاحب‏الزمان(عج) بود. من رفتم ميدان خراسان با اينکه زمستان سختي بود و برف بود، چراغاني عجيبي براي حضرت صاحب‏الزمان(عج) کرده بودند. سخنران نمي‏دانم کي بود، يادم نيست، آقاي کافي بود يا واعظ ديگري. لحن کلام عوض شده بود. اصلاً فضا با زمان ما فرق مي‏کرد. ما توي فضاي حوزه بوديم. فضاي چپيها شايد عوض نشده بود، اما فضا براي ما عوض شده بود.
 
ورود مجدد عبدخدايي به زندان قصر
دو روزي مانديم در تهران و بعد از دو روز ژاندارمها ما را آوردند زندان قصر تحويلمان بدهند. خوب، از تبعيد برگشته بوديم. شب قبل در خانه خوابيدم. بعد از دو روز، مرا به زندان آوردند. يکي از آن دو ژاندارم که اسمش زهرايي بود، وقتي مرا تحويل مي‏داد، اشک مي‏ريخت. بعدا هم برايم نامه نوشت. ديگر هم پيدايش نکردم. خيلي تحت تأثير اين مسافرت قرار گرفته بود؛ برخورد روحانيون، برخورد آدمهاي تحصيلکرده، حرفهايي که ما مي‏زديم جلوي اينها، خوب اينها مي‏توانستند گزارش هم بدهند؛ ولي ندادند. حالا گذشته و رفته من هم ديگر آنها را نديدم، شايد هم فوت کرده باشند؛ چون يکيشان که مسن‏تر بود، استوار بود، ديگري هم گروهبان بود. همان گروهبان، يادم است، موقع خداحافظي خيلي گريه کرد.

 صفحه 2

 



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org