مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
درست است، در اين کتاب تأکيد زياد به امر به معروف و نهي از منکر شده است. خود اين يک مسئله است که شما هم سؤال کرديد. اين نشئت گرفته از تفکر نواب صفوي بود. نواب صفوي، در عين حال که معتقد بود حکومت بايد از بالا اصلاح بشود، معتقد به تغيير افکار مردم از پايين هم بود. دو تفکر وجود داشت: عدّهاي ميگفتند بايد نخبگان را تربيت کرد و حکومت را از بالا تغيير داد تا نهادهاي اجتماعي تغيير بکند. عدهاي هم ميگفتند بايد تودهها را بسيج کرد و بعد از بسيج تودهها، نهادهاي بالاي کشور را تغيير داد. البته، مارکس و همفکرانش معتقدند که بايد جريان از پايين آغاز بشود و عدهاي از متفکران هم معتقدند بايد از بالا آغاز بشود. نواب صفوي ميگفت که هم از بالا، هم از پايين. ما، در عين حال که رأس مخروط را ضعيف ميکنيم و ميزنيم، بايد جايگاه مردمي را حفظ کنيم و به تربيت اقشار مردم بپردازيم؛ و اين مهم انجام نميگيرد مگر با امر به معروف و نهي از منکر. و خودش اتفاقا مجري اين برنامه بود. خودش که بيرون ميرفت، با هر منکري برخورد ميکرد ــ برخورد زباني ميکرد، نه برخورد تند و خشن ــ خودش از آمران به معروف و ناهيان از منکر بود. شما اگر خاطرات مقام رهبري حضرت آيتاللّه خامنهاي را خوانده باشيد، ميدانيد در نوجواني که ايشان در مدرسه نواب مشهد بوده، نواب صفوي به مشهد آمده بوده است. در خاطراتشان آمده که نواب صفوي در همان سن هم آمر به معروف و ناهي از منکر بوده است.
البته، نواب با مظاهر غربي شديدا مخالف بود. کسي که پيش او ميآمد و کلاه شاپو يا کراوات داشت، ايشان با يک زبان ملايم و مؤدبانه به او ميگفت: هر ملتي سنّتي دارد، هر ملّتي لباسي دارد، هر ملّتي در طول تاريخ براي خودش فرم لباسي تعيين کرده است؛ ما نبايد زير بار لباسهاي تحميلي غرب برويم. خواهش ميکرد، که طرف مقابل کلاه شاپويش را بردارد يا کراواتش را باز کند.
من يادم هست، يک روز که براي ملاقات نواب به زندان رفتيم، ايشان خيلي ناراحت بود. علّت ناراحتيش هم اين بود که شنيده بود تيتو ــ که آن سال خيلي وجهه داشت و رهبر کمونيستهاي جهان سوم بود و خليل ملکي و نيروي سوميها هم در ايران از او حمايت ميکردند ــ مسلمانها را در يوگسلاوي تحت فشار قرار داده است. بعد از انقلاب و بعد از فروپاشي کمونيسم، مردم فهميدند که در بوسني و هرزگوين مسلمانان زيادي هستند. در آن موقع انور خوجه خيليها را تحت فشار گذاشته بود. ژنرال نجيب کودتا کرده و رئيس جمهور مصر شده بود. دستور داده بود به جاي کلاه فينه کلاه شاپو سر بگذارند. نواب صفوي توي زندان اعلاميهاي داد. من يادم هست، قدم ميزد و با ناراحتي ميگفت: چرا نميرويد جلوي سفارت يوگسلاوي تظاهرات کنيد؟ چرا انزجار خودتان را از اعمال تيتو اعلام نميکنيد؟ مسلمانها آنجا در فشارند. اعلاميهاي داد که به ژنرال نجيب بگوييد که مصر و هر مملکت اسلامي وطن ماست و به جزئيات امورش نظارت کامل داريم. اين اعلاميه، به نظرم، موجود باشد.
خوب، اين شيوه تفکر نشان ميدهد که او امر به معروف را هم به طور فردي لازم ميداند، هم، به طور گستردهتر، سياسي ــ اجتماعيش ميکند. براي نواب، منکر سياسي هم منکر مذهبي بود، چون او دين را از سياست جدا نميدانست. تبديل کلاه فينه به کلاه شاپو، اگر يک منکر صريح مذهبي نبود، يک منکر ملّي و يک منکر اجتماعي بود. به همين جهت، از نظر او محکوم بود. او به مسائل منکر و معروف با ديد وسيعتر و بازتري نگاه ميکرد و آن را به همه کشورهاي اسلامي تعميم ميداد.
به همين جهت به ما دستور داده بود که ظهر يا مغرب، هرجا که هستيد، بايستيد، همانجا اذان بگوييد. اين را خودش نوعي امر به معروف ميدانست. مردم ميديدند عدهاي جوان، که تهريش هم داشتند، در معابر عمومي، بدون توجه به خوب بودن يا بد بودنِ صدايشان، اذان ميگفتند. خود ما، به طور خودجوش، چندتا جوان بوديم که ميرفتيم خيابان شاهرضا (انقلاب فعلي)، چهارراه کالج شبهاي شنبه اذان ميگفتيم. اين را نوعي امر به معروف ميدانستيم. لذا، در اين مورد نواب اين تفکر را داشت که بايد با رأس مخروط، که حاکميّت است و مخالف دين است، مبارزه کرد و توده مردم را امر به معروف و نهي از منکر کرد تا هم زمينه حرکت در توده مردم به وجود بيايد، هم حاکميتي که وابسته است ضعيف بشود.
به همين جهت، خبرنگاري که از او ميپرسد شما تعدادتان چند نفر است؟ ميگويد: همه ملّت ايران. ميگويد: چرا همه ملت ايران؟ ميگويد: همه ملت ايران مسلماناند؛ ما هم مسلمانيم. ما هم تبليغ اسلام ميکنيم، ما کار ديگري نميکنيم. ما مردمان مسلمان را از فسق برحذر ميداريم. مردم به اسلام معتقدند. دليلش عزاداريهاست، دليلش دستجات مذهبي است، دليلش اين است که مردم در مساجد و مجالس مذهبي به روحانيون مراجعه ميکنند.
دستورالعمل نواب براي اداره حکومت اسلامي
ببينيد، بايد بگويم آن روز چون حکومت اسلامي تأسيس نشده بود، اين دستورالعملها خوب بوده است؛ امّا اگر حکومت اسلامي شود قطعا، همانطور که اول صحبتم گفتم، نواب صفوي هم بايد با انديشمندان اسلامي بنشيند و براي حکومت اسلامي، طرح و برنامه بهتري مدوّن کنند. وقتي در سال 1329، يک جوان 26 ساله که در حوزه درس خوانده و به طور احساسي به مذهب رسيده، بتواند چنين برنامهاي را تدوين کند، نمودي از نبوغ اوست. در فضايي که مذهبستيزي نوعي افتخار است و هيچکدام از آقايان طرفدار حکومت اسلامي نيستند، خودش يک پديده مترقي و نويي است، يک چيز جديدي است. من، به همين جهت، تحليلم اين است که در زمان خودش چيز خوبي بود و خيلي از مسائل را دارد؛ مثلاً جريان متعه و صيغه و اين چيزها را در اين کتاب مطرح ميکند که، به نظر من، در آينده نزديک به اينها خواهند رسيد. در حالي که آن روز، صيغه در جامعه چندان مقبول نبود، او با صراحت ميخواست به اين وسيله جلوي فحشا را بگيرد و موضوع صيغه و متعه را مطرح کرده بود. خوب، آن روز ما محلههاي بدنام داشتيم. فحشا، به طور وحشتناک، در تهران شيوع داشت. يادم هست، زنان مصري تظاهراتي کرده بودند براي اينکه بيحجاب باشند. نواب صفوي، در مقالهاي که نوشت ــ به نظرم در يکي از مجلات تهران چاپ شد ــ چنين آورد: «اي رود نيل، اين ننگ را از دامن خود بزداي که فرهنگت، فرهنگ شهوت باشد» يا ابوالکلام آزاد، وزير فرهنگ هند که با نهرو کار ميکرد، مقالاتي نوشته بود؛ و نواب در پاسخ او مقالهاي نوشت که به آزاد بگوييد: «اسلام قابل اجراست، برخلاف آنچه که شما فکر ميکنيد.»
متأسفانه، متفکران اسلامي آن روز زياد معتقد به تشکيل حکومت اسلامي نبودند؛ اما نواب در اين زمينه در نظرياتش ارائه طريق کرده است. يک جوان 26 ساله، وقتي در آن اوضاع و احوال چنين کتابي مينويسد، بايد مورد توجه دقيق قرار بگيرد. تا آن روز براي حکومت اسلامي هيچکدام از متفکران اسلامي برنامه نداده بودند. هيچکدام از دستجات سياسي، حتّي روحانيون بزرگوار که در مبارزه وارد بودند، هيچکدام برنامه براي حکومت اسلامي نداشتند و تنها نواب بود که چنين برنامهاي را ارائه داد.