مصاحبه داود اميني با محمّدمهدي عبدخدايي
در موقعى که نواب صفوى در مصر بود، ما، در مسجد گوهرشاد مشهد، با خليل طهماسبى مسائلى را مطرح کرديم. تظاهراتى کرديم. امّا، به محض اينکه شنيدم مرحوم نواب مىخواهد بيايد ايران، من آمدم تهران. دوستان جلساتى براى استقبال از نواب صفوى تشکيل دادند. رفتند خانهاى توى خيابان رى، ايستگاه آصف، اجاره کردند ماهى دويست تومان، که نواب صفوى وارد آنجا بشود. چون در تهران حکومت نظامى بود؛ اجازة بلندگو نمىدادند. قرار شد دو تا جيپ روباز باشد، در هر جيپى دهنفر از فدائيان اسلام بنشينند. سيد محمّد واحدى پرچم دستش باشد، و آن را تکان بدهد.
براى هزينة استقبال هم چهارتومن، پنج تومن، سه تومن از بچههاى فدائيان اسلام جمع شد. ما با برادران فدائيان اسلام به فرودگاه مهرآباد رفتيم. وقتى من به فرودگاه مهرآباد رسيدم، ديدم مرحوم آيتالله سيد محمود طالقانى هم در فرودگاه است. او هم خودش به استقبال آمده بود. آقاشيخ عباسعلى اسلامى، صاحب جامعه تبليغات اسلامى، هم آمده بود. من، سيدعبدالحسين واحدى، سيدمحمّد واحدى و خليل طهماسبى هم در جلو مستقبلين بوديم که نواب صفوى از هواپيما پياده شد. ما را البته از محل عبورى که پاسبان بود، نمىگذاشتند برويم. من و خليل طهماسبى از جاى گذرنامه رد شديم. خبرنگاران هم آمده بودند. مرحوم نواب به محض اينکه رسيد به خاک ايران، در زمين ايران خدا را سجده کرد و گفت: اينجا وطن من است و من در اين وطن بايد مبارزه کنم، يا به پيروزى برسم يا شهيد شوم و به اِحدَى الحُسَنَيْن1 برسم. دسته گلى آورده بودند، تقديم نواب صفوى شد. نواب صفوى به من داد که الان عکسش هست. در اين عکس مرحوم آقاسيد محمود طالقانى يک طرف نواب ايستاده بود، من هم با دسته گل يک طرفش هستم و مرحوم خليل طهماسبى هم پشت سرماست. ما را توى ماشين نشاندند. من، نواب صفوى، آيتالله طالقانى و سيد عبدالحسين واحدى و خليل طهماسبى توى يک ماشين نشستيم که چهار نفرمان عقب ماشين نشسته بوديم. پرچم را هم که حرکت مىدادند ما اللهاکبر مىگفتيم.
مسير را طى کرديم، آمديم به چهارراه ايستگاه آصف. آنجا عدهاى از فدائيان اسلام از ما استقبال کردند و نواب صفوى وارد شد. شروع کرد به گفتن خاطراتش از مصر، سوريه، اردن، بغداد، کربلا، نجف و از مراجع. توى اين مدتى که نواب صفوى در مصر و کشورهاى عربى بود، آيتالله صدر بزرگ هم فوت کرد.
براى ديدن نواب صفوى، شخصيتهاى زيادى آمدند. که از آن جمله آقاى فلسفى بود ــ آن روز فلسفى بروبيايى داشت ــ از علما و روحانيون تهران هم عدهاى آمدند. امّا بيشتر طبقات پايين اعضاى فدائيان اسلام آمده بودند.
اتفاقا، آن روزى که نواب صفوى آمد، مرحوم واحدى بيمار بود، مىلرزيد و زخم معده هم داشت. مىگفتند ارتعاش او نوعى ناراحتى عصبى است. آن روز که نواب صفوى آمد، به علت اينکه تقريبا چندين ساعت متوالى نخوابيده بود، دچار ارتعاش شد. هوا هم تقريبا سرد بود. ما، شب بعد از اينکه مهمانها رفتند، به دولاب آمديم؛ چون نواب صفوى در دولاب خانهاى اجاره کرده بود، ماهى صدتومان. چهاراتاق داشت. يک اطاقش نواب صفوى بود و همسرش با فرزندشان فاطمه خانم، يک اطاقش خليل طهماسبى بود و همسرش؛ يک اطاقش هم مرحوم سيد عبدالحسين واحدى بود و همسرش؛ يک اطاقش هم من و سيد محمّد واحدى و ديگران بوديم که پذيرايى از برادران فدائيان اسلام توى اطاق ما انجام مىگرفت. توى اطاق خليل طهماسبى، که فرش نداشت، يک نصف زيلو انداخته بودند و بقيهاش را با روزنامه پوشانده بودند. توى اين خانه هم دوتا چراغ لامپا وجود داشت که به نوبت يکيش که هميشه توى اطاق ما روشن بود، بقيهاش هم به نوبت هر کس کار داشت، آن را در اطاقش روشن مىکرد. در عسرت زندگى مىشد.
آن شب، وقتى واحدى مىلرزيد، نواب صفوى، با اينکه خودش خسته بود و از مسافرت آمده بود، فورى آمد يک کرسى گذاشت براى سيد عبدالحسين واحدى. پيرزنى بود روبهروى خانة نواب صفوى که داشت خانهاش را مىساخت، با يکى دو تا عمله؛ دو تا اطاق گلى مىساخت. نواب نذر کرد که اگر آن شب حال واحدى خوب بشود، فردا يک روز براى آن پيرزن عملگى کند. اتفاقا، صبح مرحوم سيدعبدالحسين واحدى پاشد و گفت حالم خوب شد. خيلى بهتر شدم. ايشان، فورى رفت آنجا و پايش را زد بالا، قبا و لبادهاش را درآورد و شروع کرد به عملگى کردن. هر کس مىآمد، مىديد که رهبر فدائيان اسلام دارد گل مىمالد و عملگى مىکند. يادم هست مرحوم آقاسيد هاشم حسينى، خدا بيامرزدش، ظهر آمد آنجا. گفت: آقا کو؟ گفتيم: آقا دارد عملگى مىکند. گفت: به چه مناسبتى؟ گفتيم: نذر کرده که اگر حال واحدى خوب شد، يک روز عملگى کند. آقا، ظهر شد و آمد دستهايش را شست و وضو گرفت تا نمازش را بخواند. آقاسيد هاشم حسينى خم شد دست نواب صفوى را ببوسد. مرحوم نواب صفوى نمىگذاشت. آقاسيد هاشم، با لحن خاصى، گفت: بگذار ببوسم، سيد. من دست آقاسيد ابوالحسن اصفهانى را نبوسيدم؛ دست تو را مىبوسم، براى اينکه براى اسلام افتخارآوردى. وقتى خبرهاى راجع به تو در سوريه و اردن و لبنان و عراق و مصر شنيدم، ديدم براى شيعه افتخار آفريدى. پرسيدم: چرا؟ گفت: مردى که در سفرش به کشورهاى عربى با اديب شيشکلى، رئيس جمهور سوريه به آن صورت که شنيديم حرف زده، ملک حسين را تحقير کرده و به او گفته که من تا حالا به ديدن پادشاهان نرفتهام، با عبدالناصر و نجيب از موضع بالا صحبت کرده، امروز دارد عملگى مىکند؛ اين قابل تحسين است.
به هر جهت، پس از چند روز مرحوم نواب صفوى تصميم گرفت به قم برود، چون مرحوم آيتالله صدر فوت کرده بود و ما هنوز در تقليد رجوع به مرجع جديدى نکرده بوديم. بعدها به مرحوم آيتالله سيد محمود شاهرودى رجوع کرديم. از علماى تهران هم مرحوم آقاسيد جواد فومنى و آقاشيخ علىاکبر برهان به ديدنش آمدند. تصميم گرفتيم به قم برويم. در قم هم طلاب قم، مردم قم، از مرحوم نواب صفوى استقبال خوبى کردند. در مسجد امام حسن(ع)، اعلام شد که نواب صفوى گزارش سفرش را خواهد داد. به منزل مرحوم آيتالله صدر رفتيم و به مرحوم حاج آقاى صدر، امام موسى صدر، که آن روز آقا موسى صدر بود، تسليت گفتيم. مرحوم آيتالله مرعشى نجفى به ديدن نواب صفوى آمد. به نظر من، شايد حضرت امام هم تشريف آوردند؛ اين را يادم نيست، به ضرس قاطع نمىتوانم بگويم؛ ولى آيتالله مرعشىنجفى را يادم هست که به ديدن نواب صفوى آمد. مرحوم آيتالله بروجردى نمايندگانشان را، که آقاى بدلا و يکى دو نفر ديگر بودند، به ديدن نواب صفوى فرستادند. درست يادم هست در مسجد امام حسن قم، اوّل واحدى سخنرانى کرد و بعد هم نواب صفوى گزارش سفرش را به مردم قم و دانشجويان و طلبههاى قم ارائه داد. سفر نواب صفوى به کشورهاى عربى، به قول شهيد سيدعبدالحسين واحدى، اين حقيقت را روشن کرد که او شخصيت برجسته و بزرگى است؛ و مثل اينکه مقدّر اين بود که قبل از اينکه شهيد بشود، چهرهاش در کشورهاى عربى شناخته شود.
بعد از مراجعت نواب از مصر، حکومت وقتى ديد نواب صفوى با آن وجهة خاص در قاهره درخشيد، کرباسچيان مدير روزنامه نبرد ملت را تحريک کرد که توى اطلاعات و کيهان، مطالبى برضد نواب صفوى بنويسد. ما جوابى تهيه کرديم، داديم به کيهان و اطلاعات که مجبور شدند چاپ کنند. عبدالرحمان فرامرزى، مدير کيهان، به خودش اجازه داد که فدائيان اسلام را توى روزنامهاش نصيحت کند و بنويسد که ما متأسفيم از اينکه بين افراد اين گروه مذهبى اختلاف افتاده. اين ديگر برايمان قابل تحمل نبود که آدمى مثل فرامرزى فدائيان اسلام را نصيحت کند. من، از طرف فدائيان اسلام، مأمور شدم، رفتم پيش فرامرزى، و با او صحبت کردم. گفت: من يک مطلبى براى جبران آن نصيحتم نوشتم؛ شما بخوانيد. مطلبى را که نوشته بود به دست من داد. آن را خواندم. مرحوم عبدالرحمن فرامرزى واقعا در نويسندگى استاد بود؛ ديدم باز همان مطالبش را ميان الفاظى پيچانده. گفتم: استاد اگر اجازه بدهند، من نوشتههاى ايشان را به عنوان يادگار در جيبم نگهدارم. يک چيزى هم من مىنويسم، کيهان چاپ کند. يک چيزى نوشتم که به نظرم همان موقع توى کيهان چاپ شد. شايد هم الآن باشد.
به هرجهت، تحريکاتى شروع شد تا برضد نواب صفوى بهانهاى به دست بيايد. در آن موقع مسئلة کنسرسيوم نفت، قرارداد امينى ــ پيچ مطرح بود. نواب صفوى با مجله سپيد سياه مصاحبهاى کرد. در آن مصاحبه، قراردادهاى خارجى را غيرقابل دانست و اعلام کرد که ما با کلّيه قراردادهاى خارجى مخالف هستيم. در همان موقع است که نواب صفوى تصميم مىگيرد که چون زاهدى و على امينى، عاقدين قرارداد کنسرسيوم هستند، به قول ما، اعدام انقلابى بشوند و کسانى هم که کانديداى اين کار مىشوند يکى مهدى فرجو هست که آن روز به نام موسىزاده معروف بود و ديگرى على بهارى بود. خلاصه مرحوم نواب تلاش مىکرد که نگذارد قرارداد کنسرسيوم يا قرارداد امينى ــ پيچ به امضا برسد.
زاهدى که نخستوزير بود، توى پروندهها هم اعترافاتش موجود است که نواب صفوى مخالف قرارداد کنسرسيوم نفت بود، مخالف قراردادى بود که با شرکتهاى آمريکايى بسته مىشد؛ و علنا هم مخالفت مىکرد. خود اين جريانات موجب مىشد که رژيم عدهاى از کسانى را که قبلاً خودى بودند، برضد نواب صفوى تحريک کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. سورة توبه، آيه 52 .