ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » نقش يهود و قدرتهاي بين‌المللي در خلع سلطان عبدالحميد و زمينه‌هاي شکل‌گيري دولت اسرائيل در فلسطين

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

نقش يهود و قدرتهاي بين‌المللي در خلع سلطان عبدالحميد و زمينه‌هاي شکل‌گيري دولت اسرائيل در فلسطين 

حسان حلاّق

ترجمه: حجت‌الله جودکي و احمد درويش

  

با اتکاء به پژوهشهاي مستند مي‌توان به نتايج چندي رسيد که خلاصه آن به قرار زير است:
 
اقدام براي تسلط بر فلسطين به صورت عملي از سال 1798 آغاز شده است، و نه در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم. اين حادثه در زماني بود که ناپلئون به مشرق زمين حمله کرد و به يهوديان پيام داد که آنان را در سيطره بر سرزمينهاي مقدس و اسکان يهود در آنجا کمک مي‌نمايد. يهوديان در شمار نخستين حاميان مالي حمله فرانسه بودند. همان‌گونه که يهوديان دولت عثماني به ارائه کمک مالي و هموار نمودن راه تهاجم ]فرانسه[ اقدام کردند، هر چند که اين همکاري را انکار مي‌کردند. پس از شکست هدفهاي حمله فرانسه، بريتانيا حمايت خود را از يهوديان از طريق نخستين کنسول بريتانيا در قدس به سال 1838 ميلادي آغاز نمود. در آن دوره «بامستون» ـ وزير خارجه بريتانيا ـ با ارسال رهنمودهايي به کنسول ويليام يونگ (W. young) خواستار حمايت از يهوديان فلسطين شد. وزارت خارجه بريتانيا در نزد «باب عالي» تلاش مي‌کرد که ايشان را قانع نمايد يهوديان را بعنوان هم وطن در سرزمينهاي مقدس بپذيرد. بريتانيا در سال 1845 از حکومت عثماني خواست که مسلمانان را از فلسطين به مناطق ديگر در آسياي صغير کوچ دهد و يهوديان را جايگزين ايشان نمايد اما باب عالي و حکومت عثماني اين تلاشها و پيشنهادهاي بريتانيا را رد کردند.
 
برخي از منابع صهيونيستي ادعا مي‌کنند محمدعلي پاشا حاکم مصر با يهودي بريتانيايي به نام «مونتو فيوري» توافق کردند يهوديان را در فلسطين اسکان دهند تا اين قضيه با ]نصب[ حاکمي يهودي به ايجاد دولت مستقل يهود منجر شود. اما اسناد و مدارک سرزمين شام و فلسطين عکس اين ادعا را ثابت مي‌کند و شايد اسناد «الاصول العربية لتاريخ سوريا في عهد محمدعلي باشا» بهترين گواه باشد که حاکم مصر نسبت به ايجاد دولت يهودي در فلسطين راضي نمي‌شد به طوري که در طول سالهاي حاکميتش از هر گونه همکاري با فلسطيني‌يان و در خواستهايشان در اين خصوص، دريغ نکرد.
 
هدف معاهده سال 1840 لندن، صرفاً ضربه زدن به محمدعلي در مصر و شام و کاستن از توانايي‌هاي صنعتي، نظامي و اقتصادي او نبود، بلکه دلايل استعماري ديگري داشت که مستقيماً به آينده فلسطين مربوط مي‌شود. زيرا ايجاد دولت عربي اسلامي ميان منطقه مصر و سرزمين شام مستلزم اين بود که مانع تحقق مطامع مشترک يهوديان و اروپائيان شود و نيز راه را براي ايجاد دولت يهودي در فلسطين زير نظر بريتانيا مي‌بست. هنگامي که يهوديان آشوبهاي داخلي سرزمين شام را بويژه در سال 1860 کارگرداني نمودند و محکوميت آنان در وخيم‌تر کردن اوضاع امنيتي منطقه مسجل شد، به ناچار براي نجات خويش از اين اتهامات خواستار حمايت بريتانيا و دخالت سِرْ مونتوفيوري شدند. اسناد مجموعه «المحررات السياسيه و المفاوضات الدوليّه في سوريا و لبنان عام 1860» بر اين حقايق دلالت دارد.
 
اقدامات مشترک صهيونيستي ـ بريتانيايي پس از خريد سهام کانال سوئز در سال 1875 توسط بريتانيا ادامه و رو به افزايش گذاشت. قاطع مي‌توان گفت سرمايه‌هاي اين معامله بيشتر يهودي بود تا بريتانيايي بخاطر اينکه اقدام به معامله خريد توسط ديزرائيلي نخست‌وزير يهودي مسلک بريتانيا و سرمايه خانواده يهودي روچيلد صورت گرفت. ديزرائيلي اعتراف کرده است که هدف از اين معامله صرفاً تسلط بر مصر نبوده است بلکه سلطه بر فلسطين را نيز در بر مي‌گيرد. وي در سال 1880 تصريح کرد: هر کس فلسطين را به چنگ آورد منطقه کانال ]سوئز[ را ميتواند تهديد نمايد. در سال 1882 «ادوارد کوزليت» گفت: اشغال مصر مصالح امپراتوري بريتانيا در مشرق زمين و مصالح يهوديان در فلسطين را به هم پيوند زده است. «زانگويل» ـ رهبر صهيونيستها ـ بر اين حقيقت اين‌گونه تاکيد مي‌کند: هم‌اکنون بيش از هر زمان ديگري براي اسرائيل فرصت پيش آمده است، پس از اينکه کانال سوئز، جهان را به دروازه‌هاي فلسطين وصل کرد ما منتظر يهود و فلسطين نخواهيم ماند.
 
وجه ديگر فعاليت‌هاي سياسي صهيونيستها، مهاجرت يهوديان به سرزمينهاي مقدس بود، به طوري که در نيمه قرن نوزدهم مهاجرت يهوديان هنگامي که اهداف اسکان ايشان آشکار شد زنگِ خطر را براي کشور به صدا درآورد. اما تعداد يهوديان تا سال 1839 که از شش هزار نفر تجاوز نمي‌کرد در برابر سيصد هزار نفر عرب، 2% از ساکنان فلسطين را تشکيل مي‌داد. با افزايش مهاجرت يهوديان، خطر آنان هم افزون مي‌شد. به طوري که بين سال 1882 تا اوايل قرن بيستم تعدادشان به صد هزار مهاجر رسيد. هر چند حکومت عثماني توانست با تنظيم قوانين مخصوص مهاجرت موقتاً از تعداد آنان بکاهد و از سيل مهاجرت روز افزون جلوگيري نمايد.
 
کنگره بال در سال 1897 ضرورت ايجاد وطن براي مردم يهودي در فلسطين را عليرغم مخالفت تعداد زيادي از يهوديان تصويب کرد. لکن آژانس يهود به همکاريهاي خود با امپراتوري عثماني و کشورهاي استعماري اروپا با هدف تحقق طرح خود، ادامه داد. در صورتي که قوانين امپراتوري عثماني و فرمانهاي سلطان بخاطر خطرناک بودن مهاجرت يهوديان در آينده فلسطين از سرازير شدن آنان جلوگيري کرد. مضاف بر اينکه ورود يهوديان موجب مي‌شد فلسطين از نظر اقتصادي، اجتماعي و بهداشتي عقب بماند. اما عليرغم قوانين صادره عثماني ملاحظه مي‌شود، تصرف کنندگان ]زمين[ و حکام رشوه‌گير، نقش مؤثري را در موفقيت مهاجرت يهوديان ايفا کردند. فساد ادارات مالياتي عثماني و عرضه زمينهاي کشاورزي در مزايده علني با هدف کسب ماليات را بايد بر مطلب فوق افزود. همچنانکه فئوداليزم لبناني، سوري و فلسطين به طور گسترده نسبت به فروش سرزمينهاي فلسطين به يهوديان مهاجر کمک کردند.
 
شايان ذکر است عليرغم واقعيت دردناک زندگي کشاورز فلسطيني که شديداً به زمين و کارش وابسته بود و محصولات فراواني را از آن برداشت مي‌کرد، اما همين شخص زماني که احساس کرد زندگي‌اش در نتيجه سلب زمينش و از دست دادن کارش به خطر افتاده است مخالفت و اعتراض شديد و پيوسته خود را نسبت به واقعيت جديد ابراز کرد. حقيقت اين است که عکس‌العمل فلسطيني‌ها عليه مهاجرت يهوديان به آغاز مهاجرت برمي‌گردد.
 
ممکن است که گزارش «اسعد خياط» کنسول بريتانيا در يافا در سال 1858 م را چنين خلاصه کنيم:
 
عکس‌العمل‌هاي عرب‌ها در اواخر قرن 19 و اوايل قرن 20 آنچنان که گمان مي‌رفت، آغاز نشد بلکه از نظر عملي به نيمه قرن 19 هنگامي که عربها تهاجمات گسترده خود را عليه يهوديان و بيگانگان به قصد ترساندن و منع آنها از اشغال و جايگزيني در فلسطين انجام مي‌دادند، برمي‌گردد. کنسول به قاضي اعتراض کرد چونکه وي دستور داده بود که سند خريد و فروش املاک و مزارع براي اروپايي‌ها و امريکائي‌ها ثبت نشود. اين اقدام مخالف پيمانهايي بود که بين دولت عثماني و کشورهاي بيگانه بسته شده بود.
 
ممکن است گفته شود ناآرامي‌هاي فلسطيني پس از گرفتن سرزمينهاي کشاورزي و فروش اجباري آنها از سوي حکومت عثماني و فئودالهاي لبناني مانند خانواده‌هاي توين، سرسق، مدور و ... و فلسطيني‌ها از قبيل خانواده‌هاي کسارروک، خوري، حنا و ديگران بالا گرفت. در سال 1866 ميلادي کشاورزان الخضيره و ملبس ـ روستاهايي که کشاورزان مالک اصلي آن هستند ـ حمله کردند به طوري که دولت در سال 1887 ميلادي مجبور شد محدوديتهايي را براي مهاجرت يهوديان ايجاد نمايد. در سال 1890 هيأتي از چهره‌هاي سرشناس قدس، به علت سهل‌انگاري رشاد پاشا و ناديده گرفتن اجراي قوانين مهاجرت منع ورود يهوديان به فلسطين به حکومت عثماني، شکايت کردند و خواستار صدور فرمان سلطاني مبني بر منع اسکان يهوديان به طور کلي شدند. اين شکايت نامه توسط پانصد نفر از اهالي امضا شد، اين اقدام بيانگر آگاهي و بيداري ملت فلسطين مي‌باشد. در سال 1897 محمد طاهر الحسيني سرپرستي کميته عربي براي جلوگيري از اسکان يهوديان و نظارت بر ثبت و خريد و فروش سرزمينها را بعهده گرفت.
 
نظر به اهميت مطلب، از خلال تحقيقاتم در رابطه با موضع‌گيريهاي رهبران عرب، برايم مشخص شد که آنها نه ميزان خطر صهيونيزم و نه سطح آگاهي ملت فلسطين را درک نکرده بودند. ملتي که خودش اين خطر را براي آينده کشورش لمس کرده بود. اين رهبران به دو دسته اصلي تقسيم مي‌شوند: گروه اول به خاطر پايان دادن تسلط عثماني بر کشورهاي عربي مبارزه مي‌کردند و گروه دوم براي محو سلطه اروپائيان بويژه انگليسي‌ها بر اين کشور مبارزه مي‌کردند و خواستار حمايت از دولت عثماني بودند، رهبران بلاد شام جزء گروه نخست و رهبران مصري در گروه دوم جاي داشتند. واقعيت اينست که عليرغم آگاهي اين رهبران، اعم از کساني که عليه سلطه عثماني‌ها مبارزه مي‌کردند و کساني که با تسلط اروپائيان مخالف بودند، من دريافتم که اين آگاهي در همين سطح باقي ماند عليرغم اينکه خطر صهيونيزم کاملاً آشکار بود. زيرا برخي از رهبران عرب مثل «امين ارسلان» ـ که نماينده رهبران شام محسوب مي‌شود ـ و مصطفي کامل ـ که نماينده رهبران مصر به حساب مي‌آيد ـ دست به هيچ فعاليت و اقدامي نزدند، حتي توجه لازم نسبت به جنبش صهيونيستي و خطر آن بر آينده سرزمينهاي مقدس نکردند. شايد علت اين بي‌توجهي ناشي از گرفتاري اين رهبران به استعمار بريتانيا، آنگونه که در مصر بود و يا به علت دل مشغولي ايشان به سلطه عثماني‌ها، آنگونه که در سرزمين شام بود، باشد، به هر تقدير سکوت مطلق را در برابر خطر صهيونيزم در آن زمان، و تأييد آژانس يهود يا استقبال از آن در وقتي ديگر، توجيه نمي‌کند. مضاف بر اين از خلال تحقيقات بر من روشن شد مطبوعات عربي هيچ کدامشان ميزان خطر صهيونيزم را درک نکردند. فقط جريده «المنار» و آگاهي مالک آن رشيدرضا اين خطر را درک و در سال 1898 نسبت به آن هشدار داد، استثناء مي‌شود. پس از «المنار» روزنامه «الکرمل» در فاصله سالهاي 1908 تا 1909 که ناشي از آگاهي و پختگي سياسي رئيس آن نجيب نصار، بود، خطر صهيونيزم را هشدار داد. همچنين روزنامه «المشرق» بعد از انقلاب عليه سلطان عبدالحميد در سالهاي 1908 و 1909 شروع به افشاء اهداف جنبش صهيونيزم در فلسطين کرد. لازم است در اين زمينه يادآور شويم برخي از رهبران فلسطيني مانند يوسف ضياء خالدي نسبت به خطر صهيونيسم واقف بوده و در سال 1899 آنرا آشکار کرده، همچنين برخي از انديشمندان لبناني مانند نجيب عازوري به اهداف جنبش صهيونيزم در سال 1905 اشاره کردند.
 
ملاحظه مي‌شود بعد از انقلاب 1908 و خلع سلطان در سال 1909 سياست عثمانيها در برابر فلسطين و کشورهاي عربي دگرگون شد و موج مهاجرت يهوديان رو به افزايش گذاشت در حالي که حکومت عثماني در دوران سلطان عبدالحميد، تمام تلاش خود را براي جلوگيري از اسکان يهوديان در سرزمينهاي مقدس به کار مي‌گرفت. سلطان از آغاز سلطنتش هنگامي که «اوليفانت» (Oliphant) فرستاده يهودي به نزد وي آمد و خواستار تأسيس دولت يهودي در فلسطين شد، اين موضع را اتخاذ کرد. سلطان پاسخ داد يهوديان مي‌توانند در هر منطقه‌اي از امپراتوري به غير از فلسطين به آسودگي زندگي کنند. زيرا دولت از مظلومان حمايت مي‌کند. اما از کمک به يهوديان در ايجاد دولت ديني در فلسطين خودداري خواهد کرد.
 
شايان ذکر است سياست عبدالحميد دوم در قبال متحدين و صهيونيستها و کشورهاي اروپايي منجر به توافق اين عناصر در برپايي انقلاب 1908 شد. افسران عضو اتحاد و ترقي از طريق لژهاي فراماسونري اين امکان را يافتند که بر فعاليتهاي خود بيفزايند زيرا وجود لژهاي فراماسونري در سالانيک که يکي از ولايتهاي سه‌گانه‌اي بود که تحت نظارت بين‌المللي قرار داشت، حمايت بين‌المللي را نسبت به خود تضمين مي‌کرد. بنابراين ممکن است پس از تحقيق اسناد و مدارک موجود به طور خلاصه بگوييم انقلاب اتحاد و ترقي قبل از اينکه انقلابي ترکي و يا عثماني باشد، انقلابي يهودي بين‌المللي است. زيرا کميته جمعيت در سالانيک زير نظر فراماسونري بين‌المللي و با تأييد يهود و يهوديان دونمه شکل گرفت و عناصر يهودي مثل: قارصوه، سالم، ساسون، فارجي، مازلياح، جاويد و بالجي نقش اساسي در تنظيم اين کميته و پيروزي انقلاب ايفا کردند. همان‌گونه که بسياري از يهوديان در ضرورت پيشروي به سوي پايتخت و اشغال آن سعي بليغي ابراز کردند. رهبري ارتش مهاجم به سمت پايتخت را کلنل رمزي بيگ يکي از يهوديان دونمه به عهده داشت. همچنين صهيونيستها در فلسطين براي برآورده شدن آروزهايي که در دوران حکومت سلطان عبدالحميد از تحقق آن عاجز بودند، کوشش فراواني در انقلاب بخرج دادند. بر اين حقيقت کليه ديپلماتهاي بريتانيايي نظير: لوثر، بلش و مارلينگ تأکيد مي‌نمايند.
 

       




نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org