ArticlesStatesmenWoman e-zineًRestorationAYAM contemporary Historical ReviewO.HistoryPublicationsViewpoints and untold eventswith caravan of history(doc)Foreign Policy StudiesNewsمصاحبهwith caravan of history(photo)conferences
» مقالات » ايران و جنگ جهاني اول؛ قسمت دوم : مانيفست ديپلماسي

کلمات کليدی :
 همه کلمات
تک تک کلمات

 

نشریه الکترونیکی بهارستان

138

غزه در آتش و خون

 

 

رقص چوبها به مناسبت کودتای 28 مرداد

 

 

پیشینه فرش

 

 

زندگی و اقدامات لارنس آلمانی در ایران
مطیع ترین وزیر امور خارجه ایران
سهم  ساواک در شکل گیری و پیروزی انقلاب اسلامی
محمد باقرخان تنگستانی

اخبارNEWS

فروشگاه مجازي موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران افتتاح شد  |+| بزودی آغاز به کار وب سايت جديد موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران

Google

جوان و تاریخ

تاریخ و جلوه های عزاداری امام حسین(ع)در ایران با تکیه بر دوران صفویه

 

 

چند قطره خون برای آزادی

 

 

زندگی سیاسی و اجتماعی آیت الله العظمی حاج سید محمد تقی خوانساری

 

فصلنامه تاریخ معاصر 61-62

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 61-62

 

فصلنامه تاریخ معاصر 63

فصلنامه تاریخ معاصر ایران

شماره 63

کتابفروشی سرای تاریخ

Adobe Reader V 8.0

20.8 MB

 

ايران و جنگ جهاني اول؛ قسمت دوم : مانيفست ديپلماسي 
در بخش يکم اين نوشتار درباره آغاز جنگ جهاني اول و به دنبال آن نقض بيطرفي و اشغال ايران نکاتي يادآوري شد، اين امر حقايق چندي را روشن کرد و ضرورت اتخاذ خط مشي روشن و ديپلماسي فعال را موجب آمد. ازجمله اموري که دراين دوره مي‏توان به آن اشاره کرد عبارت است از :
 
توان ملي پايين
با توجه به توان سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي کشور بايد توجه داشت که امکان رويارويي قهرآميز در آوردگاه نظامي با قدرتهاي بزرگ آن دوره ــ انگلستان و روسيه ــ و رقابت رو به اوجگيري آنان در کشور ممکن نبود. بي ترديد عامل حضور قدرتهاي خارجي در ايران آن هم به دليل اهميت سوق‏الجيشي ميهنمان در منطقه نبايد به عنوان عامل عمده در راه اتخاذ چنين خط مشي‏اي ناديده گرفته شود. همين موضوع هزينه مقاومت و رقابت را افزايش داد.
 
فقدان امنيت اجتماعي
بدون شک امنيت اجتماعي شرط عمده، لازم و حتمي براي بقاي دولت به شمار مي‏آيد. اشغال کشور باعث قدرت گرفتن نيروهاي گريز از مرکز شد. اين دستجات جان تازه‏اي گرفتند و با بهره‏ برداري از اوضاع متشنج و پرالتهاب آن زمانه حياتي دوباره يافتند : در آذربايجان شرقي : شيخ محمد خياباني، در آذربايجان غربي : اسماعيل آقا سميتقو، در مازندران: اميرمؤيد سوادکوهي، ساعدالدوله، احسان‏الله خان، در گيلان: ميرزا کوچک خان جنگلي، در بلوچستان : محمدخان بلوچ، در خوزستان‌: شيخ خزعل، در کردستان: سيد طه سردار سپه، در کاشان: نايب حسين خان کاشي، در گرگان و ترکمن صحرا : بعضي ايلات يموت و کوکلان، در خراسان، برخي ايلات هزاره، زعفرانلو و ترکمنها، در فارس: عده‏اي طوايف عرب خمسه، باصري و شيباني، در کرمانشاه : شماري ايلات باباجاني و سنجابي، کاکاوند، چواري، در لرستان، طوايف حسن‏وند، يران وند و سگوند و....

ناپايداري هژموني سياسي
در اين دوره شاهد بي ثباتي حاکميت سياسي که نماد آن کابينه‏ها به شمار مي‏آيند، بوديم. از 14 مرداد 1285ش که فرمان مشروطيت را مظفرالدين شاه توشيح کرد تا کودتاي 3 اسفند 1299، يعني در مقطع زماني کمتر از پانزده سال، قوه مجريه نظام سياسي پنجاه و يک مرتبه به نوعي دچار بحران شد. جالب است بدانيم در 33 مورد عمر کابينه‏ها کمتر از 100 روز بود. حتي به وقت خاتمه جنگ جهاني اول تا کابينه کودتا (کابينه سياه سيد ضياءالدين طباطبايي) يعني در خلال بيست و هشت ماه، کابينه وثوق‏الدوله دو مرتبه ترميم شد. پس از آن مشيرالدوله به روي کار آمد و به دنبال آن سپهدار اعظم عهده دار تشکيل دولت شد که پس از سه ماه کناره‏گيري کرد و مجدداَ به اصرار احمدشاه، دولت ثانوي خود را تشکيل داد. 1

پر واضح است که با اين همه نوسان و لرزش، حاکميت از تعادل سياسي برخوردار نبود. تغيير پي در پي و متوالي نخست‏وزيران و سقوط زودهنگام و يا ترميم کابينه‏هاي آنان اوضاعي را پديدار ساخت که در آن حداکثر انتظار حفظ و صيانت « وضع موجود» بود و نه توقعي بيش از آن؛ هر چند خواستها و مطالبات ديگر هرگز مجال تحقق نيافت.
 
ناتواني دولت مرکزي
ضعف و سستي دولت مرکزي در اين دوره در اشکال مختلف نمايان بود. در رخداد نقض بيطرفي و اشغال آشکار ايران از سوي روس و انگليس، دولت زمينگير شد و تقريباَ از عهده هيچ کاري برنمي‏آمد. اينکه امکان بالقوه و توان ابراز واکنش وجود داشت يا خير، مبحث مجزايي است که نيازمند تأمل و بررسي است، هرچند به گمان برخي از پژوهشگران و « به روايت بسياري از اسناد، حکومت مرکزي (در اين دوره 14 ساله از مشروطه تا کودتا) دست‏نشانده و دست‏اموز قدرتهاي خارجي بوده است.» 2
 
مانيفست ديپلماسي
به باور عده‏اي، مانيفست ديپلماسي ايران در نيمه دوم قرن نوزدهم ترسيم شد. بناي بازي سياسي جديدي که از اين پس به مثابه خط مشي دولتمردان در پيش گرفته شد با تحليل شرايط آن دوره و متکي به عدم رويارويي نظامي بود. اصولي که به عنوان خط مشي سياست خارجي ايران مورد توجه قرار گرفت عبارت است از :

1. ايران در حالت ضعف بايد تعادل را ميان قدرتهاي درگير در امورش حفظ کند و يکي را بر عليه ديگري به بازي بگيرد. به منظور ايجاد تعادل در رقابت بين بريتانيا و روسيه، ايران هرگز نبايد به يک جناح تکيه بيشتر کند.
2. در هر فرصت ايران بايد درگيري يک قدرت سوم را در موقعي که حضور آن قدرت موجب کاهش فشارهاي انگليس و روسيه شود، جست وجو کند.
3. ايران در روابط خود با قدرتهاي غربي هرگاه ممکن است بايد براي کنترل آمورش از طريق ديپلماسي مثبت ـ منفي، که مي‏تواند تا حد زيادي ضعفهاي نظامي و اقتصاديش را جبران کند، مستقيماَ عمل نمايد. 3

در همين رابطه سر ادوارد گري، وزير خارجه انگليس، بهره وري کارگزاران سياست خارجي ايران از رقابت انگليس و روسيه را فرصتي مغتنم براي تنفس در عرصه ديپلماسي مي‏داند، هر چند به نظر مي‏رسد از اين فرصت طلايي براي پيشبرد امور کشور استفاده مطلوب صورت نگرفت.

« ايران خوش نداشت تفاهمي بين بريتانيا و روسيه برقرار باشد. در گذشته، وجود خصومت ميان دو دولت قدرتمند را کليد رمز مصون ماندن خويش يافته بود و عادت کرده بود که يکي را به جان ديگري بيندازد و از اين راه براي خود فرصت تنفس دست و پا کند.» 4
 
بحران اقتصادي
به هر روي حکومت مرکزي صرفنظر از معضلات سياسي، با بحرانهاي چندي در ابعاد اقتصادي نبز مواجه بود و متأسفانه به دلايل گوناگون ازجمله : دخالت بيگانگان، درگيريهاي سياسي جناحهاي هيئت حاکمه، بي لياقتي و فساد جمعي از دولتمردان، فقر و محروميت توده‏هاي مردم و ... به طرز اعجاب‏انگيري رو به گسترش بود و اوضاع نابسامان موجود را پيچيده تر کرده بود.

از سوي ديگر، قحطي بيداد مي‏کرد، به ويژه در اواخر جنگ جهاني اول که همه روزه باعث مرگ کودکان، زنان و سالمندان مي‏شد، نقل بخشي از خاطرات ميرزا خليل خان ثقفي (اعلم‏الدوله)، طبيب دربار، از شرايط حاکم در تهران ــ آري، مرکز حکومت و نه روستاهاي دوردست ــ عمق و شدت فاجعه را بيشتر نمايان مي‏سازد. با توجه به توان سياسي، نظامي، اقتصادي و اجتماعي کشور بايد توجه داشت که امکان رويارويي قهرآميز در آوردگاه نظامي با قدرتهاي بزرگ آن دوره ــ انگلستان و روسيه ــ و رقابت رو به اوجگيري آنان در کشور ممکن نبود.
 
از يکي از گذرگاههاي تهران عبور مي‏کردم. به بازارچه خرابه‏اي رسيدم که در آنجا دکان دمپخت پزي بود. رو به روي آن دکان دو نفر زن پشت به ديوار ايستاده بودند. يکي از آنها پيرزني بود صغيرالجثه و ديگري زني جوان و بلندقامت. پيرزن که صورتش باز بود و کاسه گليني در دست داشت، گريه‏کنان گفت : اي آقا، به من و اين دختر بدبختم رحم کنيد؛ يک چارک از اين دمپخت خريده و به ما بدهيد، مدتي است که هيچ کدام غذا نخورده‏ايم و نزديک است از گرسنگي هلاک شويم. گفتم : قيمت يک چارک دمپخت چقدر است تا هر قدر پولش شد، بدهم خودتان بخريد. گفتند: نه آقا، شما بخريد و به ما بدهيد چون ما زن هستيم، فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشيده و مغبونمان کند. يک چارک دمپخت خريده و در کاسه آنها ريختم. همان جا مشغول خوردن شدند و به طوري سريع اين کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، ديدم که دمپخت را تمام کردند. گفتم : اگر سير نشده‏ايد يک چارک ديگر برايتان بخرم، گفتند : آري بخريد و مرحمت کنيد، خداوند به شما اجر خير بدهد و سايه‏تان را از سر اهل و عيالتان کم نکند. از آنجا گذشتم و رسيدم به گذر تقي خان. در گذر تقي خان يک دکان شيربرنج فروشي بود که شايد حالا هم باشد. در روي بساط يک مجموعه بزرگ شيربرنج بود که تقريباَ ثلثي از آن فروخته شد و يک کاسه شيره با بشقابهاي خالي و چند عدد قاشق نيز در روي بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت مي‏کردم و نزديک بود به محاذات دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختري افتاد که در کنار ديواري ايستاده و چشم به من دوخته بود. دفعتاَ نگاهش از سوي من برگشت و به بساط شيربرنج فروشي افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بيشتر نداشت. لباسها و چادر نمازش پاره پاره بود و چشمان و ابروانش سياه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقريباَ به رنگ کاه درآمده بود بسيار خوشگل و زيبا بود. همين که نگاهش به شيربرنج افتاد لرزشي بسيار شديد در تمام اندامش پديدار گشت و دستهاي خود را به حال التماس به جانب من و دکان شيربرنج فروشي که هر دو در يک امتداد قرار گرفته بوديم دراز کرد و خواست اشاره‏کنان چيزي بگويد اما قوت و طاقتش تمام شد و در حالي که صداي نامفهومي شبيه به ناله از سينه‏اش بيرون آمده، به روي زمين افتاد و ضعف کرد. من فوراَ به صاحب دکان دستور دادم که يک بشقاب شيربرنج که رويش شيره هم ريخته بود آورده و چند قاشقي به آن دختر خورانديم. پس از اينکه اندکي حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت : ديگر نمي‏خورم، باقي اين شيربرنج را بدهيد ببرم براي مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگي نميرد... 5
 
آلرژي شاهانه
آنچه بيش از اوضاع فلاکت بار مردم دل هر ايراني را مي‏خراشد و به درد مي‏آورد مشارکت شاه و جمعي از حواريون او در احتکار مايحتاج عمومي است که نشان از بي مايگي و بي اعتنايي به تنگدستي مردم به روزگار اشغال کشور از سوي اجانب دارد. در اين برهه ميرزا حسن خان مستوفي‏الممالک با جديت و تلاش فراوان، به رغم درگير شدن با عوامل آشکار و نهان انگليس و روس، با وضع برنامه‏اي درصدد نجات هموطنان خود از اين وضع آشفته، مقابله با محتکران و اتخاذ تدابيري براي خريد عادلانه ارزاق عمومي به ويژه گندم، برنج، جو و توزيع آن ميان هموطنان بود. يکي از محتکران عمده غلات، احمدشاه ِ جوان بود که تن به پيشنهاد خريد منصفانه رئيس‏الوزراي خود نيز نمي‏داد و مقادير معتنابهي گندم و جو در انبارها ذخيره کرده بود. شاه قاجار در برابر پيشنهادهاي خريد صدراعظم خود اظهار مي‏داشت « جز به قيمت روز به صورت ديگر حاضر براي فروش نيستم» عاقبت مستوفي‏الممالک، مرحوم ارباب کيخسرو را مأمور کرد شاه را ملاقات و اجناس مذکور را از او خريداري نمايد. ارباب هم پس از چند جلسه مذاکره به ناچار به طوري که احمدشاه مايل بود گندم و جو را خريداري کرد و پول آن را پرداخت. فردا صبح عده‏اي را براي تحويل گرفتن اجناس مذکور فرستاد ولي احمدشاه جواب داد که « چون دولت بيش از اين مقدار عليق و جيره به من بدهکار است، من جو و گندم فروخته شده را از بابت عليق و جيره خودم محسوب داشتم!» 6 روزگار غريبي است، شاه به دولت و ملت خود نيرنگ مي‏زند و سر آنها کلاه مي‏گذارد. از اوضاع بد مردم به خوبي آگاه است با اين حال به احتکار ارزاق جامعه کمر همت مي‏بندد. با دولت منتخب خود « معامله» مي‏کند، حتي وجهي را پيش از تحويل جنس دريافت مي‏کند اما فرداي آن روز، معامله را يک طرفه نقض مي‏ک‏ند، به لطايف‏الحيلي از تحويل جنس فروخته شده خودداري مي‏کند. به راستي با چنين « شاه»ي چه بايد کرد. آدمي متحير مي‏ماند که قوام چنين مملکتي چگونه پا برجاست. شگفت آنکه شيرازه امور ملک بيش و بدتر از اين گسسته نشد. اما به واقع چرا اين شاه جوان تا به اين حد خود را جداي از دولت، ملت و سرزمين کهنسال خود مي‏داند. اگر لختي تأمل کنيم درمي‏يابيم که شخص شاه به اين پرسش و دغدغه ما پاسخ مي‏دهد. در گذرگاه تاريخ، صفحات کتاب خاطرات يحيي دولت‏آبادي را مرور مي‏کنيم که چگونه « پادشاه جوان ما سلطان احمدشاه قاجار بي علاقه به مملکت است. شاه مي‏گويد، چندان که نگارنده از زبان برادرش (محمدحسين ميرزا) که او خود نيز از وي شنيده بود مي‏شنويم، ديديم مردم با پدر ما چه معامله کردند، پس بايد تحصيل مال کرد و تا ممکن شد اينجا ماند و هر وقت ممکن نشد به يک مملکت آزاد رفت، آنجا زندگاني نمود.» 7
 
آرزويي که چندي بعد محقق شد.

 صفحه 3

___________________________________________

 1. به منظور آگاهي بيشتر بنگريد به : جمشيد ضرغام بروجني. دولتهاي عصر مشروطيت. چاپخانه مجلس شوراي ملي، تهران، 1350.

2. نک : تاريخ معاصر ايران (کتاب نهم)، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1374، مقاله ” مشروطه‏خواهي و بحرانهاي همه گير 1299-1285“، نوشته فرهنگ رجايي.
3. حافظ فرمانفرمائيان. تحليل تاريخي سياست خارجي ايران از آغاز تا امروز. ترجمه اسماعيل شاکري، تهران، مرکز مطالعات عالي بين‏المللي دانشگاه تهران، 1355، ص 35، به نقل از : اسنادي درباره هجوم انگليس و روس به ايران، به کوشش محمد ترکمان، تهران، دفتر مطالعات سياسي و بين‏المللي، 1370، صص 26-25.
4. علي وثوق. چهار فصل در تفنن تاريخ. تهران، بي نا، 1361، ص 70.
5. ” يادداشتهاي گوناگون دکتر خليل خان ثقفي“ (اعلم‏الدوله)، صص 112-111، به نقل از جواد شيخ‏الاسلامي، سيماي حقيقي احمدشاه قاجار بعد از گذشت نيم قرن، يغما (مجله)، س 28، ش 1.
6. جعفر شهري در ميان قحطي‏هاي تاريخ تهران، قحطي سالهاي 36-1335ق را يک قحطي هولناک مي‏داند. وي که در آن روزها کودکي پنج ساله و شاهد بعضي از وقايع آن بوده و مطالبي درباره‏اش استماع کرده، چنين نقل مي‏کند : « در اين قحطي کار مردم به خوردن مردار و خون و مانند آن رسيده، گوشت خر و اسب و قاطر و سگ و گربه از بهترين مأکول به شمار آمده، پوست خيک و کوبيده استخوان و خيسانده برگ خشک در زمره مائده‏ها به حساب مي‏آمد تا آنجا که گوشت بدن اموات و اجساد مردگان و بدن اطفال خود مي‏خوردند. در همين قحطي نيز بود که نيمي از جمعيت پايتخت از گرسنگي تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هيزم‏وار بر روي هم انباشته شده، کفن و دفن آنها ميسر نمي‏گرديد و قيمت گندم از خرواري 4 تومان به 400 تومان و جو از صد من 2 تومان به 200 تومان رسيده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمي‏شدند.» طهران قديم، چ 2، انتشارات معين، تهران، 1370، ج 1، ص 148.
7.. مهدي ملک‏زاده. تاريخ انقلاب مشروطيت ايران. چ 2، انتشارات علمي، تهران، 1363، ج 7، صص 23-1622.
8. يحيي دولت‏آبادي. حيات يحيي. چ 4، فردوسي، تهران، 1362، ج 4، ص 177. برخي مورخان در پژوهشهاي تاريخي خود در تبيين عملکردهاي احمدشاه به نقش مخرب اطرافيان وي اشارتي دارند و اينکه چگونه اين متعلقان به دربار راه يافتند و شيوه‏هاي گوناگون دخالت نابجا، بهره برداري‏هاي نامشروع، زراندوزي و... را به او نشان دادند، در نتيجه احمدشاه بناي رشوه‏ خواري را گذارد و کار را به جايي رساند که فرماني را بدون رشوه امضا نمي‏کرد و گاهي نيز شخصاَ حکومت يا استانداري ولايات را با گرفتن مبلغ هنگفتي به اشخاص واگذار مي‏کرد و دولت وقت را ناگزير به منصوب کردن شخص موردنظر به پست و مقام مي‏نمود. جدش کامران ميرزا، نايب‏السلطنه والي خراسان بود و به او حق و حسابي نمي‏داد، شاه براي وي پيغام داد که اگر 100 هزار تومان ندهي، نيرالدوله را که با پيشکش کردن 150 هزار تومان حاضر است والي خراسان شود به جاي تو منصوب خواهم کرد. مستشارالدوله که در چند کابينه وزير کشور بود، از رشوه گيريهاي احمدشاه از حکام و استاندارها، داستانها مي‏گفت که انسان را دچار حيرت مي‏کرد. نک : مهدي ملک‏زاده. منبع پيشين، ج 7، ص 1622.   



نام:                
*رايانامه( Email):
موضوع :
*نظر شما:


تماس با ما : 38-4037 2260 (9821+) -

کليه حقوق اين سايت متعلق به موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران مي باشد
درج مطالب در سایت لزوماً به معنی تاييد آن نيست

استفاده از منابع اين سايت با ذکر ماخذ مجاز است
بهترین حالت نمایش: IE8 یا نسخه بالاتر


 
www.iichs.org