شماره چهارده


 

 

1- نقد                     خداحافظ يزدان

2- ضرب‌المثل            حكيم‌باشي را دراز كنيد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

حكيم‏باشي را دراز كنيد

  ضرب المثل

    

   اين عبارت شبيه ضرب‏المثل “ گنه كرد در بلخ آهنگري ... “ است در موردي به كار مي‏رود كه كسي مرتكب جرم شود اما كس ديگر را مجازات كنند.

     وجه تسميه آن بازمي‏گردد و به داستاني از كريمخان زند سرسلسلة دودمان  زنديه. گويند كريمخان عظيم‏الجثه بوده است و قوي هيكل، شادخوار و بزم‏آرا. القصه به سبب افراط در ميگساري و مجلس‏آرايي اعتدال مزاج را از دست مي‏دهد و ضعف بر وي مستولي مي‏شود. پس از آن حكيم‏باشي را بر بالينش مي‏خوانند. حكيم امر به تنقيه و اماله مي‏كند چرا كه علت بيماري را خشكي مزاج تشخيص مي‏دهد. كريمخان كه اين خبر را شنيد آشفته شد و به تندي از حكيم پرسيد كه بار ديگر نسخه را بازگويد. حكيم از ترس بگفت : مرا اماله كنيد تا خوب شويد.  آخرالامر حكيم را دراز و اماله كردند. از قضا كريمخان شفا يافت. پس از آن هر وقت كريمخان بيمار مي‏شد حكيم‏‏باشي را فرامي‏خواندند و اماله‏اش مي‏كردند و به اصطلاح معروف حكيم‏باشي را دراز مي‏كردند.

 

 

-----------------------------------------------------------------

 

 

 

نقد

 خداحافظ يزدان

يزدان سلحشور، انتشارات آرويج

 چاپ اول، 1380

    طنز اجتماعي يكي از “ نشانه‏هاي سبكي‌“‌ شعر امروز است. نشانه سبكي ارزنده‏اي كه اگر با هوشياري شاعرانه همراه باشد به آساني نمي‏توان از آن گذشت: “ اگر اين خط كش را از من بگيريد/ دفترم را پاره مي‏كنم / اگر اين مداد را از روي ميز برداريد / ديوارها را خط خطي مي‏كنم / چقدر بگويم / اين مدرسه به لعنت خدا هم نمي‏ارزد “. (ص 5)

    آنچه كار شاعر امروز را مشكل مي‏سازد گرد آوردن دو عنصر “ زبان اشاره “ و “سادگي زبان“  در كنار هم است. نگاه كردن به جهان از پنجره‏اي كه باغ مه‏آلود را قاب گرفته و ابرهاي گريز در آن با باد همسفرند، گاهي نوري و لبخندي كه مي‏تابد و گاهي سايه‏اي كه دير نمي‏پايد.

     هنر چراغي است كه نگاه را روشن مي‏كند بي آنكه چشم  را بيازارد. و اين بيش از هر چيز در زبانِ اشاره تبلور مي‏يابد زباني كه اكنون به سبب ساختار ساده‏اش به اقليم جامعه قدم مي‏گذارد. آنچه شعر امروز را دلنشين مي‏سازد همني نگاه شاعرانه است : “ از بهار چه بگويم؟  / غيرِ اين شكوفه‏ / كه از پيراهنت / روي اين سنگفرش مي‏ريزد / و من / تنها من مي‏دانم / كه روزگاري دهانت / پر از ارديبهشت بوده است “. (ص 80-81)

     بزرگترين هنر شاعر ايجاد “هماهنگي “ و “تناسب “ ميان واژگان و مفاهيم است. اين هماهنگي، كهنه و نو نمي‏شناسد، ديروز و امروز نيز نمي‏داند. همة كلمات نتهاي يك آهنگ‏اند. و سازها هر كدام صدايي دارند كه از آميختگي آنها آهنگي پديد مي‏آيد. شاعري كه واژگان را در جاي خود مي‏نشاند و رابطه‏اي منطقي ميان آنها و مفاهيم برقرار مي‏كند در واقع جامة صورت را بر قامت معني مي‏دوزد :

ذكر رخ و زلف تو دلم را

وردي است كه صبح و شام دارد   “حافظ“

     بديهي است تناسبِ رخ و زلف و صبح و شام، و نيز تشبيه رخ به صبح و زلف به شام همه و همه به “وردي“ بازمي‏گردد كه از هر زبان كه مي‏شنويم نامكرر است و اين نتيجة همان هماهنگي اجزايي است كه به يك نكته مي‏انجامد : “بلاغت “، آنچه شعر امروز سخت بدان نيازمند است : “... يك نفر كمك كند! / من سيبم را گم كرده‏ام“. (ص 46)  سخن مي‏تواند در عينِ سادگي بليغ نيز باشد. سخني به دور از حشو و زوائد، روشن، رسا و موجز : دستهايش سفيد بود و روشن / انگار / از چيدن ماه آمده بود ، “رسول يونان“

     بعضي از شاعرانِ امروز از مرز سادگي به زبان محاوره رسيده‏اند. براي اين ويژگي نيز افقهاي روشني مي‏توان يافت، اما به نظر مي‏رسد بي تناسبي و ناهماهنگي سدي است كه گاهي راه را بر شاعر امروز مي‏بندد: “... ول كن !/ همه را به هم مي‏ريزيم / شيرازه‏ها را / برگها را به باد مي‏دهيم / كلمات را / در دريا غرق مي‏كنيم / و روي اسم‏هاي خود / زير اين آفتاب / عشق مي‏ورزيم “. (ص 83-84) آغاز زد فرجام كلام بي آنكه با هم تناسب و هماهنگي داشته باشند دو شيوة متفاوت زبان را ارائه داده‏اند. تركيب “ول كردن “ هيچ سنخيتي با “ عشق ورزيدن“ ندارد. با اين همه از شاعر قطعه‏هاي عاشقانه و اجتماعي مي‏توان بيش از اين انتظار داشت. هنوز خداحافظي زود است. به آفتاب سلامي دوباره بايد كرد.

فرهاد رستم 


 









 









 
   
www.iichs.org